افتادگی آموز اگر طالب فیضی!
دوشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۱۰ ب.ظ
نمی دونم گناه ما چیه که هر بنی بشری از ورودی 83 (به خدا راست می گم!) گرفته تا بچه های 85 و 87 که درس افتاده داشتند و پشت سد عظیم علوم پایه مونده بودند طی اتفاقی عجیب و جالب تونستند خودشون رو با ورودی ما match کنند و در نتیجه ی اضافه شدن این "قوم والضالین" به کلاس، تعداد نفرات از 25 نفر اولیه به 44 نفر رسید!!! و این اضافه نفرات کلاس و خیل عظیم هم کلاسی های باب و ناباب ۳ نتیجه ی اساسی در پی داشت:
1- تابلو شدن در چشم اساتید و یادآوری همه ی مشکلاتی که با جوانان لوده ی کلاس داشتند و تلافی همه ی مسائل سر جلسه امتحان!
2- اعصاب خوردی تا نزدیکی های جنون برای گرفتن رضایت و امضای عزیزان یاد شده برای امتحانات حذفی.
3- تستی شدن سوالات امتحاناتی که عموما به صورت تشریحی برگزار می شه.
البته اگه فکر کردید مورد سوم یه حسنه، سخت در اشتباهید! چرا که سوالات تشریحی و آبکی فارماکو جای خودشو به سوالات سنگین و ترکیبی تستی داد و درس شناخته شده ی فارماسیوتیکس با اون سبک خاص ارائش سوالاتش تستی با نمره ی منفی شد! و این یک سورپریز بزرگ سر جلسه ی امتحان بود. که اینجانب با دیدن اون جمله ی بالای برگه که دانشجوی عزیز!!، هر سوال غلط 1.3نمره ی منفی دارد!!! با چشمان اشک بار و قلبی که مثل گنجشک تندتند می زد و نبضی که در گلو حس می شد سوالات رو جواب دادم... ببخشید جواب ندادم! ...
نکته ی جالبی در مورد سوالات وجود داشت و من تازه متوجه شدم انشاالله بعدا که دوباره این درس را برداشتم چطور باید جزوه بنویسم. امتحان در اصل امتحان دقت سنجی بود... اول مختصر توضیحی راجع به درس فارماسیوتیکس می دم که منظور داروسازی صنعتیه و راجع به ساخت دارو و مسائلی مثل پایه پماد و کرم و مواد تشکیل دهنده قرص و کپسول و ... خلاصه این که دقیقا دارو سازیه!
حالا ادامه ی ماجرا: سوال 1 امتحان: دارالفنون در چه سالی تاسیس شد؟
سوال 2: موسس مدرسه فلان (الان یادم نیست) کی بود؟
و سپس الباقی 22 سوال که البته مرتبط به درس بود. و من همون سر جلسه با نگاهی به دوستان کناری که دست روی دست گذاشته و قلم به نگارش هیچ پاسخی نمی گشودند متوجه شدم اون کلمه ی معظم "اوفتادیم" الان در مورد همه ی ما صدق می کنه. هم چنین یک سری سوال (مساله) بعدا توزیع شد که ... اصلا بی خیال!
از اونجا که سیوتیکس آخرین امتحان بود تصمیم داشتم همون روز برگردم خونه و با توجه به برف سنگینی که تمام جاده های منتهی به منزل را پوشانده بود و با در نظر گرفتن خطر جاده، ابتدا با قطار به تهران رفته از راه آهن به ترمینال جنوب و از اونجا هم بالاخره به منزل...( بنده را با یک چمدان، یک کوله پشتی، کیف لپ تاپ، و ویلون همراهم تصور کنید که عینا مثل چوب لباس ازم آویزون بودند)
خلاصه... همین که پس از مشقات فراوان رسیدم خونه دوستان تماس گرفتند و فرمودند: از بین بچه های خودمون(ما 5 نفری که با هم صمیمی تر بودیم) هممون به استثنای یک نفر افتادیم! و مسلما اون یه نفر من نبودم! البته کلا تعداد افتاده ها زیاد بود.
و این طور شد که اون شتری که هر ترم پشت در خونه ی یکی از دوستان کمین می کرد این دفعه رو بخت بنده خوابید و برای اولین بار افتادم!
اصلا باورم نمی شد. نمرات این ترمم معرکه بود و پایین ترین نمره ای که داشتم اون 15 فارماکو بود و بقیه تقریبا 16-17 حتی 18.75! اما دیگه کاریش نمی شد کرد. نتیجه ی نهایی این شد که زودتر از زمان معمول به شهر محل تحصیل بازگشته همراه با باقی دوستان رفتیم دنبالش که سیوتیکس 1و 2 رو با هم برداریم که مسلما گفتن:به علت تداخل کلاس ها امکان پذیر نیست... و غیر از اینم انتظار نداشتیم!
و این جا بود که یه چیزی به ذهنم رسید... و از اونجا که کلاسا با هم تداخل داشت تصمیم گرفتیم طی یک برنامه ی دقیق و منسجم ساعت کلاسای خودمون و ورودی ما قبل رو یک تغییراتی بدیم و طی همین پروسه ی پیچیده بود که مجبور شدیم با این عزیزان یک گپ خودمانی! یا به تعبیر بهتر گپ هایی! داشته باشیم: معاون دانشکده، معاون آموزشی، استاد درس سیوتیکس1، اساتید سیوتیکس 2 -و چک کردن برنامه ی کلاسی خودمان با برنامه ی ترم پایینی ها و برنامه ی اساتید- معاون قبلی دانشکده، نماینده ترم پایینی ها، نماینده خودمون و تمام بچه های کلاس واسه امضای برگه موافقت تغییر کلاس!
پیش هر کسی هم که می رفتیم اول از تمامی مشکلاتی که برامون پیش اومده می گفتیم ( با یک تقلید نقش بیاد ماندنی نقش اون گربه ی توی انیمیشن شرک وقتی مظلوم می شد!) و در نهایت وقتی طرف خوب دلش واسمون سوخت می گفتیم حالا حل مشکل ما در دستان توانای شماست (البته نه به این وضوح ) طرف هم که حسابی در محظور گیر کرده بود و فکر می کرد الان همه راضیند و فقط مونده رضایت اون بالاخره امضا می کرد... با همین تئوری از نزدیک 50 نفر رضایت گرفتیم!
حالا همه راضی، معاون دانشکده راضی، استاد راضی، آموزش راضی، بچه های کلاس راضی، به جز یه نفر که چون می خواد صبح بخوابه و اساسا نمی دونم چه مشکلی با ما داره گفته امضا نمی کنه! و هر چی دوستان و هم کلاسی های دیگه رفتن راضیش کنن گفته مرغ من یه پا داره... من امضا نمی کنم!
و در این عصر علم و صنعت حتی حاضر به گفتمان و حل مساله به شیوه ی افراد متمدن امروزی نیست!
البته این دوست عزیزمون ید طولایی هم در کمیته انضباطی بردن مخالفینش داره و کلا پاش یه دانشگاه مرکزی بازه از این رو علی رغم اصرار همه ی دوستان دیگه مخصوصا پسرای کلاسمون که انگار دل پری هم ازش دارن بنده به هیچ عنوان حاضر به بحث و جدال با شخص مذکور نیستم و حتی از فکرش هم 4 ستون بدنم می لرزه!
من اینو کجای دلم بذارم؟... واقعا دیگه عقلم به هیچ جایی نمی رسه... همش فکر می کنم من چه اشتباهی مرتکب شدم ، چی کار کردم که مستحق چنین رفتاری شدم؟! همش آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه! اینم نتیجش!
خدایا خودت یه کاری بکن... اون که به راه راست هدایت نمی شه... تو راه راستو به سمتش کج کن!!!
۹۰/۱۲/۰۱