واسه دل خودم
جمعه, ۳ شهریور ۱۳۹۱، ۰۱:۵۵ ب.ظ
گاهی بدون این که خودمون بخوایم این کارو انجام می دیدم. افکار ناخودآگاه در ذهن یا حتی زبان... همیشه فکر می کردم حسادت از ترکیب کم همتی و بلند پروازی منشا می گیره... یعنی کسی که اندازه دهنش لقمه نمی گیره! و افرادی رو می بینه که تو یه زمینه ی خاص مهم یا حتی غیر مهم از نظر اجتماعی دارن خوب می تازند! و نتیجه این می شه که ناخواسته از اون فرد به اصطلاح موفق کینه به دل می گیره... یا این که نه! اصلا یه جور دیگه! بعضی وقتا هست که می شینی کنار یه نفر همین جوری... الکی...! شروع می کنه پشت سر یه بنده خدایی حرف زدن و از فرق سر تا نوک پاش ایراد می گیره و تمام ویژگی های اون فرد رو می بره زیر سوال... و من جدیدا متوجه شدم که اینم یه چیزی تو مایه های همون اولیه که گفتم. فقط اینجا به جای این که فرد واسه موفقیت خودش تلاش کنه، واسه از بین بردن حس - دوست ندارم بگم حقارت- ... حس کوچکی...آره این طوری بهتره... واسه از بین بردن حس کوچکی و ناتوانی خودش، موفقیت های بقیه رو انکار می کنه. به نظرم این دومی وحشتناک تره!... و من ساده هم به عنوان شنونده گاها حرفاش رو باور می کنم... خیلی واسم سخته بگم که متاسفانه این مساله در مورد خانم ها بیشتر دیده می شه ولی باید صادق بود! هر چند با افکار فمینیستی من سازگار نیست!
چقدر نشست و برخاست با این افراد، آدمو افسرده می کنه...! به نظر من توانایی تعریف و تمجید کردن از دیگران (مخصوصا گفتم "توانایی" چون به نظرم بعضی ها در این زمینه ناتوانند!) نمایانگر سلامت روان یک فرده... یعنی این که این آدم چشم دیدن بقیه رو داره!... حتی یعنی اعتماد به نفس!...یعنی عزت نفس!... یعنی...
به خدا کسی شدن سخته... به جایی رسیدن سخته... منظورم از "کسی شدن" جمع آوری القاب و اصفات و مال و اموال و... نیست که در این زمینه به شدت اعتقاد دارم که " همه چیزو قاب نمی کنن!... همه دارایی یک فرد و ارزش وجودیش همیشه راحت به چشم نمیاد" ... آره... واقعا عقیده ی من اینه... همه چیز یه پیشوند دکتر، مهندس... یا چند تا تقدیرنامه که به دیوار بزنیم نیست! هر چند وقتی آدم -از نظر اجتماعی- کسی شد این چیزا هم گاها به دنبالش میاد... مساله سختی هایی که همه ی ما آدما واسه "کسی شدن" باید تحمل کنیم...به نظرم این درس هایی که طبیعت زندگی به ما می ده علارغم تمام تفاوت هایی که در آموزششون هست اما در اصل یکسانن! و ما همه به نوعی تجربشون می کنیم.
من دانشجو این درس های زندگی رو شاید در سختی درسا و دوری از خانواده و هزارتا مشکل دیگه که ضمیمه می شن تجربه کنم... یه فارق التحصیلش به یه شکل دیگه... بازاریش یه جور دیگه... خونه دار... بقال ... قصاب... چه می دونم!
همینه دیگه! زندگی سختی هم داره!
این پست یه اتمام حجت بود با کسی که مطمئنم هیچ وقت این متنو نمی خونه...!!!
"که از آغاز می ترسد... که از پرواز می ترسد
]و من[ از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!"
واسه اون گفتن فایده نداره! واسه سبک شدن دل خودم نوشتم.
به قول شاعر:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ی ماست
آنچه که البته به جایی نرسد فریاد است!
پ.ن: کلا قالبو عکس و توضیحاتو ... همه رو عوض کردم. مثل خونه تکونی می مونه! خواهش می کنم نگید بد شد!!! (:
بعدا نوشت:یادمان باشد همیشه ذره ای حقیقت پشت هر "فقط شوخی بود"، کمی کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم"، قدری احساس پشت"به من چه اصلا" ، مقداری خرد پشت "چه می دونم"، و اندکی درد پشت "اشکالی نداره" وجود دارد...
بعدا نوشت 2:البته روز پزشک چند روز پیش بود ولی الان با روز داروساز به تمام دوستان همکار تبریک می گم...
و بدانیم دستانی که کمک می کنند از لب هایی که دعا می کنند مقدس ترند.
۹۱/۰۶/۰۳