اولین روز کارآموزی من
جمعه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۱۰ ب.ظ
هر ترم به خودمان وعده می دهیم که این ترم آخرین ترم سنگینی است که قرار است ما تجربه کنیم ولی دریغا که این بازی هم چنان ادامه دارد... واحدهای تئوری، عملی و کارآموزی ها... کم بشو هم نیست! اولین روز کارآموزی واقعا به یاد ماندنی بود. توی داروخانه ی یک بیمارستان فوق تخصصی خودتان بهتر می دانید چه مریض های خاصی می آیند. شوخی بردار هم نیست. فوق العاده هم شلوغ است. داروخانه ی بزرگیست. پشت کانتر-آن طرف که ما هستیم- یک میز بزرگ هست که برای آموزش دانشجویان کارآموز است و آن عقب تر هم یک دفتر دستکی راه انداخته اند که ما هنوز نفهمیده ایم آنجا دقیقا چه کاری انجام می شود. آن عقب تر هم مکان محبوب من است: آشپزخانه! که داروهای ساختنی را هم همان جا درست می کنند و ما اجازه داریم هر وقت دلمان خواست مثل یک آدم متشخص سرمان را بیندازیم زیر برویم آنجا چای بخوریم! آنقدر اساتید هندوانه زیر بغلمان جای داده اند که "شما دیگه جز کادر پزشکی محسوب می شید" و آیه و قسم که آنجا بچه بازی را کنار بگذارید و مسئولانه برخورد کنید و خلاصه بعضی به صراحت و برخی در لفافه گفته اند که مخصوصا جلوی نسخه پیچ ها کلاس کاری را حفظ کنید که دوستانی که تا چند دقیقه پیشش توی سر هم می زدند و کلی پشت سر هم حرف می زدند، همین که به خیابان بیمارستان می رسند همدیگر را خانم/آقای دکتر خطاب می کنند و نمی دانید چه کلاسی برای هم می گذارند! من جمله یکی از ترم بالایی های عزیز خودمان که رفت جلو شروع کرد با مریض که از قضا دختر جوانی هم بود صحبت کردن. ما هم آن عقب دور میز گردمان نشسته بودیم و زیر نظرش گرفته بودیم. دیدم که دختر جوان چشمش را آورده جلو و ترم بالایی مذکور با انگشت پلک پایینی دختر را پایین کشیده و دارد نگاه می کند. با آرنج می زنم به مریم و او هم انتقال می دهد به آیدا... سه تایی روده بر شده ایم از خنده! دوست همین ترم بالایی عزیز –که البته همکلاسی هم هستند- هم همین طور. کنار دوستش ایستاده و گوشه ی لبش هی می پرد. کاملا معلوم است که دارد از خنده منفجر می شود. خودش را سریعا رساند آن پشت مشت ها که دیده نشود و خنده اش را ول می کند وسط خنده های ما! یکی هم نیست به این دوست عزیز ما بگوید آخه پروفسور... مشاوره پزشکی هم می خوای بدی حداقل برو سر وقت دل و روده ای، فشار خونی، التهابی، حساسیتی... چه می دونم! یه چیز روتین تر! آخه لامصب! چشم؟!!! استادمان هم آن پشت دارد جواب تلفن می دهد حواسش نیست. صدای همین دوست عزیزمان را می شنویم:
-کی عمل کردین؟
یک صدایی توی سرم می پیچد:"خدایا این دیگه کار خودته! قضیه جدیه!با چشم عمل شده نمی شه شوخی کرد!" می رود سمت قفسه ی داروها. ما هم انگار مستند می بینیم. همه مان هم خفه خان گرفته ایم. لام تا کام حرف نمی زنیم... منتظرم ببینم چه دارویی می دهد. که می بینم می رود سمت نسخه پیچ و روزهای حضور متخصص چشم را می پرسد...
به خیر می گذرد!
۹۱/۱۲/۱۱