فعلا آرامش بعد از طوفان است!
چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۳:۱۳ ب.ظ
هرگز تا حالا از هول حلیم توی دیگ افتاده اید؟...
من افتاده ام! بله! همین چند روز پیش! یا شاید به طور دقیق تر همین اول ترم امسال بود که با همین دست شکسته شده ی خودم انتخاب واحد کردم و بدون توجه به زمان بندی امتحانات هی واحد برداشته و مثل آدم های خوش خیالی که بعد از 7 ترم خودشان را نمی شناسند در جواب همه ی تردید ها به خودم گفتم:"اینو که در طول ترم می خونم... اینم که آسونه... اینم تو فرجه جمعش می کنم... اینم استادش راه میاد... اینم... " یکی هم نبود یکی بخواباند زیر گوشمان که آخر عزیز من! با استناد به کدام سابقه ی درخشان برنامه ریزی اقدام به انجام چنین عملی کرده ای و جناب عالی تا حالا کدام درسی را مثل بچه ی آدم در طول ترم خوانده ای که این دفعه ی دومت باشد؟... ولی امروز پشت این واحدهای کوفتی را به خاک مالیده سه تا از وحشنتاک ترینشان را از سر گذراندیم و الحق و الانصاف کمرشان را شکستیم... و به دنبالش کمر خودمان را هم!
بدترین روزهایی امتحانی این چهار سال تحصیل را در سه روز پیش تجربه کردم. "شیمی دارویی 2" خودش به خودی خود درس سنگینی است و اگر زمانی که برای مطالعه در اختیار داری کم باشد بدجور شلم شوربا می شود و با این حساب اگر روز قبل از امتحانش یک امتحان دیگر هم داشته باشی که دیگر هیچ... آدم دوست دارد زمین را گاز بگیرد. حتی اگر آن امتحان دیگر "فرهنگ و تمدن اسلامی" باشد. دو شب گذشته برای من کابوس بودند... دو شب پشت سر هم 3 ساعت در 24 ساعت خوابیدن آن هم نه کاملا پیوسته بدجور تاثیرش را روی سلامت بنده نشان می دهد. هر چند که بنده اساسا آدم استرسی نیستم و طی این چهار سال هم حسابی پوستمان کلفت شده و خلاصه بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم ولی باز حجم بالای مطالب و زمان کم و بی خوابی بدجور آزارم می دهد و جالب این جاست که با وجود تمام همتی که داشته ام، بنده تا کنون موفق نشده ام که یک درسی را کامل بخوانم و سر جلسه ی امتحان بروم و تا الان از همه ی درس ها یکی دو فصلی حذف کردم. بدی دیگرش هم این است که یک سری درس ها مثل قصه ی ها هری پاتر می ماند و هر ترم ورژن جدیدش می آید و تمام شدنی نیست و شیمی دارویی-2 هم که انشالله پاس شود، شیمی دارویی-3 در راه است و این اتیل، متیل، توتوله ها هم چنان ادامه دارد! با خانواده هم که درد دل می کنیم و گاها اعتراضی که پدرمان درآمد و خسته شدیم و ... جوابش تنها در یک جمله خلاصه می شود: "عوضش دکتر می شوی!" و ما هنوز نفهمیدیم که عوض چه چیزی؟! که این دکتر شدن بخورد توی سرمان!
من بیست و سه سال دارم! کم نیست!...اوج جوانی و شادی ام الان باید باشد. احساس می کنم اصلا جوانی نکرده ام! تمام عمرم داشتم یاد می گرفتم. تمام عمرم را توی انواع و اقسام کلاس ها گذرانده ام که البته خواست خودم بود و نه اجبار... و تمام عمرم تا الان سعی کرده ام دختر خوب خانواده باشم که البته شاید بد هم نباشد ولی الان تمام حسم این است که بسیاری از زمان هایی که باید به حرف دلم گوش می کردم که ببینم بنده ی خدا چه می خواهد... به قول بابا احتمالا کم و کاستی، چیزی ندارد؟! اعصابش آرام است؟ خدای ناکرده قهر که نکرده؟ و ... را مشغول بالا رفتن از پله های ترقی بوده ام و حالا وقتی مامان حرف تخصص را می زند دلم می خواهد فقط مسیر صحبت را تغییر دهم و دیگر مثل قدیم زمانی که بابا وعده می دهد که برای تخصص می فرستمت فلان جا قند توی دلم آب نمی شود... الان زود است! الان برایش تصمیم نمی گیرم و هرگز سال آخر تحصیلم را که بالاخره بعد از 6 سال قرار است کمی سبک شود و من وقت خوش گذرانی با دوستانم را داشته باشم را با استرس کنکور تخصص نخواهم گذراند. هر چند برای این تصمیم هم زود است. اصلا الان دیگر برای پیشرفت زود است. الان فقط برای شیطنت ها و بیرون رفتن ها و خوشی هایم دارد دیر می شود! احتمالا این تابستان باید در این هوای گرم و شرجی این خطه حسابی از خجالت دلم بیرون بیایم... حتما این کار را خواهم کرد...
مامان هم بالاخره به مکه رفت. ما هم که نگران تنهایی پدرمان هستیم هی سر به سر مامان می گذاریم که بابایمان را داری می گذاری به امان خدا و می روی و مامان بنده ی خدا هم که اولین بارش است که در این 36-37 سال زندگی مشترک دست به انجام چنین عمل جسورانه ای زده، با خنده می گوید که نگران نباشیم و خودش برای این چند روز برای بابایمان زن می گیرد! ما هم که خدا را شکر در زمینه ی "رو" چیزی کم نداریم سفارش می دهیم که "پس لطفا یه زن بابای خوشگل واسمون بگیر!" از آن طرف در این ایام امتحانات به دوستان امید می دادیم که اصلا نگران نتایج نباشید که ما در مکه لینک مستقیم دارم، برایمان دعا می کنند!
کلی حرف نگفته روی دلم مانده ولی برای الان بس است و دیگر عرضی نیست جز ابراز شرمندگی بنده از این که حجم عظیم کارهای جمع شده اجازه سر زدن به وبلاگ دوستان عزیز مجازی ام را نمی دهد... به بزرگی خودتان بنده را عفو کنید. انشاالله کمی از فشار کار کم شود حتما به همگی سر خواهم زد.
فعلا...
۹۲/۰۴/۰۵