شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

1394

دوشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ق.ظ

می گن سالی که نکوست از بهارش پیداست!... حتی شاید از لحظه ی تحویل سالشم پیدا باشه! امسال موقع تحویل سال من خواب بودم. در کمال گیجی فکر می کردم 2 بعد از ظهر فرداش سال تحویل می شه. در خواب ناز بودم که صدای انفجار شنیدم. از خواب پریدم. همون طور که تو تاریکی چشمام باز بود صدای شلیک دوم رو شنیدم و بعد صدای جیغ و داد. بیشتر که دقت کردم دیدم صدای ترقه است و انگار یه عده هم بزن برقص راه انداختند! اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که اینا حتما ادامه ی جو گیری های چهارشنبه سوریه. اونم ساعت 2 نصف شب...

-   "عجب آدمای نفهم بیشعورین!"

و خلاصه این طور شد که بنده سال خوب 1394 رو با فحش تحویل کردم!

صبح که از خواب بیدار شدم رفتم پایین تازه فهمیدم دیشب داستان از چه قرار بوده ولی همچنان نظرم راجع بهشون همون بود که قبل تر خدمتتون عرض کردم. بگذریم... هنوز واژه های عید و سال خوش و مبارک و ... تو دهن ما نماسیده بود که اشکان (برادرزاده وروجکم) به اطلاع رسوندن که برادر کوچولوی نابغشون دیشب زده ماهی کوچولوی قرمز منو له کرده!!!!!!!!!!!!! اونم با دست!!!! یعنی من عاشق این روحیات لطیف این دوتام!!! همین جا بود که من برای دومین بار در سال 1394 گر گرفتم!

بعد مامان ریز ماجرا رو تعریف کرد که عرشیا از مامان یه دستمال خواسته گفته می خوام دماغمو پاک کنم. بعد ماهی طفل معصوم حادثه دیده رو گذاشته توش و انداخته تو سطل آشغال!!!!!!! که اشکان اومده لوش داده و مامان بدو بدو رفته ماهی زبون بسته رو در آورده انداخته تو آب ولی طفلی دیگه نزدیکای صبح تموم کرده بود!!! یعنی من هنوز به زندگی این ماهیه فکر می کنم اشک تو چشام جمع می شه... بازم بگذریم...

دایی مامان این دوتا وروجک روز قبل از عید به رحمت خدا رفت. این طور شد که این دوتا کلا خونه ی ما هستند و گاها مامانشون که عروس ما باشه میاد یه سری می زنه و می ره. این دوتام خونه رو گذاشتن رو سرشون. مامان یه بسته شمع پیدا کرد این دوتا گیر دادند که ما شمع می خوایم. نمی دونم مادر بنده با در نظر گرفتن کدوم سابقه ی درخشان این دوتا واسشون شمع روشن کرد گذاشت تو کاسه داد دستشون که مثلا سرشون گرم باشه یکم مثل بچه آدمیزاد بشینن یه گوشه. من داشتم تلویزیون تماشا می کردم که دیدم اشکان یه دستمال کاغذی گرفته نزدیک شمعش. همون لحظه دویدم دستمالو از دستش گرفتم و کلی بهش گفتم که کار خطرناکیه و این کارو نکن و از این حرفا... و باز نشستم پای تلویزیون که دیدم یه بوی سوختنی میاد. سرمو برگردوندم دیدم یه آتیش بزرگ تو دست اشکانه و داره زبانه می کشه می ره بالا. مثل برق گرفته ها از جام پریدم دویدم سمتش و فقط داد زدم مامان آتیش و از وحشت این که الان بچه آتیش می گیره دستمال کاغذی های آتیش گرفته رو با کف دست گرفتم و دویدم سمت آشپزخونه که تو همین چند ثانیه احساس کردم تا مغز استخونم آتیش گرفت. مامانمم هم از هول دوید با پا تکه های دستمال که رو فرش و مبل افتاده بود رو خاموش می کرد. آتیشو که خاموش کردیم من بدو بدو رفتم دستمو گرفتم زیر آب سرد که دیدم اشکان نشسته بر و بر منو نگاه می کنه.

یعنی باورتون نمی شه اگه بگم اون لحظه من مستعد قتل بودم!!! اگه بگم جنون آنی رو تجربه کردم دروغ نگفتم. به حدی عصبانی شدم که دست سوختمو از زیر شیر آب آوردم بیرون رفتم یکی خوابوندم زیر گوش بچه و شروع کردم سرش داد زدن که "مگه من یه بار بهت نگفتم این کارو نکن؟!! داشتی خونه رو آتیش می زدی." بعدم تا یکی دو ساعت یخ رو دستم گذاشته بودم که دردش کم شه. خلاصه کار که به اینجا رسید دیگه دوتاییشون موش شدند. یکی رو کاناپه ی اون طرف خوابش برد. اشکانم از ترس از جاش بلند نمی شد. منم که کلا اون روی سگم بود روز اول عیدی کسی جرئت نمی کرد خیلی دور و برم بپلکه و از فکر این که فردام باز این دوتا اینجان و من دیگه تحمل ندارم زنگ زدم به دوستم که مسوول فنی داروخانه شبانه روزیه و کلی قبلش ازم خواهش کرده بود که اگه جا داره تو ایام عید بعضی روزا رو من به جاش برم و من به دلایل خیلی زیاد رد کرده بودم. به هر حال از این که دائم بخوام سر این دوتا وروجک داد بزنم بهتر بود و به این صورت بنده روز دوم عید رو در دو شیفت صبح و بعد از ظهر در داروخانه ی شبانه روزی گذراندم و بقیه ی شیفت های ایام تعطیل هم با همین دوست عزیز تقسیم کردیم و خلاصه یک روز در میون دو شیفته می رم سر کار...! خلاصه ... اینم از عید امسال! امیدوارم بقیه ی سالش بهتر از عیدش باشه و برای شما دوستای خوبم هم سالی پر از شادی، سلامتی و خبرهای خوب آرزو می کنم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۱/۰۳
رها .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">