بزرگترها
بزرگ ترها چشم و چراغ خانه هستند. بزرگ ترها برکت اند. بزرگ ترها دنیا دیده اند. بزرگ ترها با تجربه و با اطلاعاتند. بزرگ ترها چهارتا پیراهن بیشتر از ما پاره کرده اند. بزرگ تر ها احترامشان واجب است. بزرگ ترها بسیاری از راه هایی که ما داریم می رویم را قبلا هزار بار رفته اند. بزرگ ترها پخته ترند. عاقل ترند. صلاح ما و خودشان را بهتر می دانند... کلا بزرگ ترها بسیار می دانند!
اما بزرگترها هم چنین چون بزرگ ترند حتی وقتی نمی دانند عارشان می آید که اقرار کنند و کوچک ترها باید این را زود تشخیص دهند و بدانند که بزرگ ترها چون بزرگترند روحیه ی خطر کردن و به چالش کشیده شدنشان کم شده است و کم تر سر به سر بزرگ ترها بگذارند. بزرگ ترها هم چنین احتمالا نسبت به عقایدشان متحجرترند! بزرگترها در بسیاری مواقع خرشان از کرگی دم ندارد! همچنین بزرگترها در بسیاری موارد در مقابل فهمیدن چیزهایی که باب میلشان نیست مقاومت عجیبی به کار می برند! بزرگترها چون بزرگ ترند پایه ی تفکرات و زندگیشان شکل گرفته و سفت شده و ریشه داده. نمی شود نیم وجب بچه که دست چپ و راستش را تازه یاد گرفته برود به پر و پای افکارشان بپیچد. چون بزرگترها یک عمر دنیا را همان طور که دوست داشته اند فکر کنند دنیا آنگونه است دیده اند و آن گونه که دوست داشته اند استنباط کرده اند و حتما بارها حقانیت استنباط هایشان را برای خودشان نتیجه گرفته اند!
پس جا دارد برای بار دوم محکم روی کیبورد لپ تاپ توی سر حروف بکوبم و بگویم که بزرگترها نسبت به عقایدشان متحجرترند...!
حتی من 25 ساله احتمالا نسبت به بسیاری از عقاید خود نسبت به یک نوجوان 16 ساله تحجر و تعصب دارم و این امری است که در مورد هر بزرگتری می تواند رخ بدهد و نکته دقیقا در همین جاست! باید باید باید بدانیم! باید به این امر اشراف داشته باشیم و همیشه به خودمان گوشزد کنیم. باید قالبی نشویم. باید درِ ذهنمان را گاهی باز کنیم و بگذاریم افکارمان بیایند بیرون با افکار بقیه مخصوصا کم سن و سال ترها نشست و برخاست کنند. با هم چایی بنوشند. ورزش کنند و کشتی بگیرند و تناسب اندامشان را حفظ کنند! و باید هر روز که می گذرد، هر لحظه که گذر می کند و هر صحبتی که راجع به هر مساله ای گفته می شود، پیش از آن که اقدامی کنیم یا حرفی بزنیم یا با کسی مخالفتی داشته باشیم یا به چیزی اصرار ورزیم بی آن که دلیل قانع کننده ای وجود داشته باشیم پیش خودمان فکر کنیم که شاید ما هم بزرگتر شده ایم و مثلا صرفا از تغییر می ترسیم. یا از به هم ریختن آداب و قوانینی که برای زندگی و اطرافمان داریم.
گاهی ذهنمان را فکر تکانی کنیم!