شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

حواس جمع

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۳۷ ق.ظ

هفته ی اولی که اومدم اینجا یادمه همش غر می زدم از این که چقدر بیکارم و کاش حداقل می دونستم دارم یه کاری می کنم و ... یعنی من اگه می دونستم اینقدر مستجاب الدعوه هستم حتما یه چیز بهتر از خدا می خواستم که به حول و قوه ی الهی شرایطی فراهم شد که تو این هفته های اخیر تلافی کل اون بیکاری ها یه جا در اومد و وقت سر خاروندن نداشتم! بعد منم که از همون بچگی شهره بودم به حواس جمع! یعنی تو شرایط نرمال و بی استرس هم یه نمه شیرین می زنم دیگه شما فکر کن تو شرایط پرکاری چه دلبری شده بودم!

دیروز عصری قرار بود برم بازرسی داروخونه های حومه ی شهر. بعد اینو از صبح هی داشتم به خودم یادآوری می کردم که یادم نره هماهنگیاشو انجام بدم. چند جای دستمم ضربدر و گل و ستاره و اینا کشیدم که هر کدومش علامت یه چیزی بود که فقط لحظه ای که داشتم می کشیدمشون یادم بود اینا چین وگرنه در طول روز هر بار به اینا نگاه می کردم اولین چیزی که با دیدن این یادآورا به ذهنم می رسید این بود که "نکنه می خوام برم جاییمو تتو کنم؟!"

خلاصه نمی دونم کدوم این شکلا مربوط به بازرسی بود ولی به هر حال سر جمع یادم موند که برم نقلیه یادآوری کنم به راننده که عصری بیاد دنبالم و موقع رفتن هم فرمای مربوط به بازرسی رو برداشتم گذاشتم تو کیفم. باورتون نمی شه که چقدر به خودم افتخار کردم ازاین که اینقدر خوب حواسم به همه جا هست. شاید این چیزا به نظر شما چیز بزرگی نباشه ولی واسه من یه چیزی در حد رد رکورد گینس بود.  

خلاصه اینا رو برداشتم و خوشحال خوشحال اومدم بیرون در اتاقو قفل کردم و همون طور که کارای عصرو تو ذهنم مرور می کردم داشتم از اداره می رفتم بیرون که یادم افتاد مهرمو جا گذاشتم. بدو بدو رفتم پشت در اتاق و تو کیفم دنبال کلید می گشتم و البته می نیافتم! بعد همین جور از پنجره ی در داشتم تو اتاق رو میزو نگاه می کردم ببینم یه موقع جا نذاشته باشم تو اتاق! بعد تازه یادم افتاد این در که اصلا بدون کلید قفل نمی شه! بعد نشستم کل محتویات کیفمو وسط سالن خالی کردم. بعدش یادم افتاد امروز اصلا من کلید نیاوردم و کلید زاپاسو از تو آبدارخونه برداشتم! بعد یهو چراغای مغزم روشن شد. یادم افتاد بعد از قفل کردن در رفتم کلیدو گذاشتم همونجایی که ازش برداشتمش. ولی انگار تو ناخودآگاهم این کارو کرده بودم. حتی یه لحظه شک کردم نکنه این خاطره ی برداشتن و گذاشتن کلید مال امروز نبوده!!! ولی به هر حال رفتم تو آبدارخونه دیدم کلید سر جاشه. خلاصه کلی به خودم افتخار کردم که تونستم با فکر کردن مشکلم رو حل کنم و رفتم تو اتاق مهرو برداشتم.

وسایلمو جمع و جور کردمو از اداره اومدم بیرون همون طور که تو کیفم دنبال سوییچ ماشین می گشتم رفتم تو پارکینگ دیدم "اوا ماشینم نیست!" بعد رفتم یه جای دیگه ی پارکینگ که گاهی ماشینو اونجا پارک می کردم رو هم دیدم و ضربان قلبم داشت می رفت بالا.  بعد یهو همون طور که دستم تو کیف دنیال سوییچ می گشت یهو به کشف قبلیم فکر کردم و این که چرا من امروز از آبدار خونه کلید زاپاس گرفتم...!؟ چون دسته کلیدمو نیاوردم! سوییچم تو همون دسته کلید بود... بعد رد این افکارو گرفتم و با توجه به اینکه من وقتی سوییچ ندارم پس ماشین هم نمی تونستم داشته باشم، یادم افتاد که صبی بابا ماشینو میخواست و من و رسوند و رفت! خلاصه این که باز کلی به خودم افتخار کردم واسه حل دومین مساله ی بزرگ زندگیم و بعد با خیالی آسوده از حواس جمعی که دارم زنگ زدم به بابا که بیاد دنبالم و پیاده راه خروج از اداره رو پیش گرفتم.  

من فعلا برم به کارام برسم.

تا خاطرات و حواس جمعی های بعدی خدانگهدار :))) 

پ.ن. دقت دارید که من دائم دارم غر می زنم. حالا یا از بیکاری یا پرکاری! خودمم هنوز نفهمیدم چمه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۹
رها .

نظرات  (۳)

سلام  در وهله! اول تبریک بابت جای جدید
شکلک نداره اینجا؟
خیلی محترمانه س
چه شیکه  طرح چوبه؟!!
خلاصه خیلی مبارکه 
آیکون نیش باز و بغل باز و کلی ناز !!!
پاسخ:

سلام صنم جون. مرسی عزیزم.

شکلک نداره انگار. منم می خواستم تو متن شکلک بذارم نبود :(

طرح چرمه :)))

بازم مرسی. :*

من هم تو گیجی خیلی مقام آوردم!!
ولی گیجی اون روز تو خیلی باحال! بودااااا
وجدانن مغزت خوب تحلیل کرد و به موقع
من چندساعت بعد میتونم تحلیل کنم به این سرعت نمیشه!
البته مغز تو مجبور بوده!  چون اگه تحلیل نمیکرد تو پا در هوا میموندی!!
کاره زیاد خستگیش کمتر از بیکاری تو محیط کاره!! فقط تا آدم بخواد بهش عادت کنه مغز ممکنه هنگ کنه
چرا یه دفتریادداشت نقلی برنمیداری کارها رو یادداشت کنی و اولویت بندی کنی؟
پاسخ:

صنم دفتر یادداشت داشتم منتها از بس حواسم جمعه هی گمش می کنم. خودش می شه یه درگیری ذهنی جدید! :/

حالا می خوام درخواست یه وایت برد بدم. شاید یه فرجی بشه!

من مسحور نثرتون میشم.

بعد از لذتی که از خوندن متن می برم. بنظرم همه ما لازم داریم که مطالب گوناگون و کارهای ذهنی رو تا حد امکان به نوشته تبدیل کنیم که ذهن بار اضافی بر نداره. بنظر میرسه که حافظه کوتاه مدت ما محدودیت داره. مثل یک حوض که یه ورودی داره و یه خروجی. اگه هی اب واردش بشه از یه طرف دیگه خارج میشه. اینه که نمیشه همه چی رو بخاطر سپرد. یه راهکار دیگه هم دسته بندی اطلاعاته که کمک میکنه کلیات رو در ذهن داشته باشیم

یعنی میتونم من یه پستی از شما بخونم و بعد اظهار فضل نکنم!!

پاسخ:

مرسی بابک جان.

حوض من فعلا هم ورودی و هم خروجیش گرفتگی داره :))) باید بنویسم حتما!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">