مانتو شلوار اداری
من یه رگال پر مانتو شلوار دارم. منتها از اونجایی که محیطی که من توش کار می کنم یه محیط دولتی و اداریه خیلی دستم واسه مانور دادن رو تیپ و لباس باز نیست. بعد این مساله به تنهایی یکی از علل نچسب بودن این محیط واسه منه. اینجا هم تیپ همه ی خانما ثابت و مشخصه. مانتو شلوار پارچه ای مشکی با مقنعه همون رنگی. بعضیا که دیگه خیلی منت سر ما می ذارن بعضی وقتا سرمه ای می پوشن که یه تنوعی باشه!! بعد می گن چرا آدم تو این محیط افسرده می شه؟!
منم شب قبل از روز اولی که خواستم برم سر این کار رفتم سر کمد و ناگهان با سوال فلسفی- عرفانی "حالا من فردا چی بپوشم" مواجه شدم و بعد از سه چهار بار زیر و رو کردن همه ی مانتو شلوارها به این نتیجه رسیدم که " ای واااااای... من هییییییچی لباس ندارم :((" خلاصه از اونجا که شب بود و وقت نبود برم بازار واسه خرید تصمیم گرفتم مانتو بنفش تیره رو بپوشم که خیلی تو چشم نباشه. بعد گشتم یه کیف کرمی رنگ که به رنگ کمربند مانتوم میومد باهاش ست کردم و به نظرم اومد همین تیپ با مقنعه و شلوار مشکی خیلی خانمانه و ساده و خوب و مناسبه. منتها قبل خواب یهو زد به سرم رفتم اون لاک بنفشمو آوردم و واسه این که زهر خودمو ریخته باشم دوتا از ناخنامو لاک زدم و گرفتم خوابیدم.
جونم براتون بگه فردا صبش که رفتم سر کار و همکارای محترمو دیدم تازه فهمیدم که بنده با این تیپ و قیافه و موهای رنگ شده شبیه قاشق نشسته می مونم این وسط. اون روزم جرات نکردم برم حراست و کارگزینی مدراکمو بدم و تمام مدت تو اتاق خودم موندم و بیرونم نرفتم. فرداش کمربند مانتوهه که دو رو بود رو از اون وری کردم که خیلی تو چشم نباشه. لاکمم پاک کردم و مثل دخترای خوب با کیف و کفش چرم قهوه ای رفتم اداره، باز همون حسو داشتم. خلاصه این که من تا مدتی پیش همش با همون مانتو بنفشه و یه مانتوی چهارخونه کرمی می رفتم سر کار و راستشو بخواین هر روزم منتظر بودم یکی بهم گیر بده. تا این که بالاخره یه روز سر عقل اومدم با خواهرم رفتیم یه مانتوی سرمه ای تا زیر زانو خریدم که دیگه خیال خودمو بقیه رو راحت کنم. یعنی اینقدر حواسم به رنگ و بلندیش بود دیگه گشادی و اندازه آستینش از دستم در رفت .راستش فکر نمی کردم خیلی مهم باشه. یعنی اون روز اینقدر مانتوهای فوق تنگ پوشیده بودم که این سرمه ایه به نظرم خیلی ایده آل و خوب بود.
خلاصه این که الان دیگه تیپم خیلی عوض شده. خیلی خانمانه و اداری می رم سرکار. فقط از اونجایی که مانتوی سرمه ای خودش به حد کافی تیره هست من دیگه اون شلوار مشکیو رو گذاشتم کنار و باهاش شلوار سفید می پوشم و کیف سفید دست می گیرم. یا با همون شلوار مشکیه می پوشمش بعد اون کیف و کفش قرمزه بهم چشمک می زنن. آستینای مانتوم هم تا سر آرنج هست که البته من سر کار ساق دست می پوشم ولی طبق یک مرض ذاتی و غیر ارادی دائم دارم ساق دستمو می کشم بالا و کلا درگیری دارم باهاش و فقط هر روز که از جلوی در اتاق حراست رد می شم یه آیت الکرسی نذر می کنم و توبه می کنم که برم یه مانتو آدمیزادی واسه اینجا بگیرم که بعد از دو ماه هنوز قسمت نشده.
چی کار کنم خب؟ بابا درسته تیپ و ظاهر واسه آدم شخصیت نمیاره و خودم بلدم که نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ولی دست خودم نیست به خدا. من تیپم اگه خوب نباشه یعنی دلچسب خودم نباشه اصلا رغبت نمی کنم از خونه بیام بیرون. من حتی تیپ تو خونه ایم هم واسم مهمه و توخونه هم به خودم می رسم. خلاصه این که هنوز همون حس قاشق نشسته که گفتم با منه ولی سعی می کنم خیلی بهش توجه نکنم و تا موقعی که اخطاری چیزی دریافت نکردم با در نظر گرفتن کلیات و شرایط با همون تیپ دلخواه خودم برم سر کار تا روزی که بالاخره یا من یا این حراستیا یکیمون از رو بریم...
باشد که روزی رستگار شویم :))))