این روزا
اولین روز کاری بعد از مرخصی چند روزه منشی رئیس اداره زنگ زد به من که بیا آقای دکتر کارت داره. منم بلا استثنا هر موقع چنین شرایطی پیش میاد بدترین چیزا به ذهنم خطور می کنه. این دفعه هم از همون لحظه که گوشی رو قطع کردم تا لحظه ای که رفتم تو اتاق آقای رئیس قلبم عجیب خودشو به درو دیوار قفسه سینه ام می کوبید. یعنی دلم هزار راه رفت: نکنه می خواد بخاطر مرخصیا بهم ایراد بگیره... راستی هم دیروز هم امروز دیر رسیدم سر کار... وای بازرسی فلان جا رو که قرار بود با خانم پورفلان بریم نرفتیم هنوز. حتما واسه اون زنگ زده... پمفلمتی که واسه فرمانداری فرستادیم درست تا نمی خورد. حتما فرمانداری ایراد گرفته... شاید اینترنت اداره رو چک کردند دیدن من وبلاگ می خونم گندش در اومده! ... و کلی فکر دیگه که نتیجه ی کلی این افکار اینه که من هر دفعه تو اتاق ایشون احضار می شم تا برسم تو اتاقشون کف دستام از استرس یخ کرده!
خدا رو شکر کار خاصی نداشت. می خواست یه نامه محرمانه رو خودش بده دستم. بعدم گفت چند روزه نیستی فکر کردیم عروس شدی و اینا و کلیم تیکه بهم انداخت که "دکتر پ خوب هواتو داره ها! هر دفعه ما گفتیم پس خانم دکتر کو؟ چرا اینقدر مرخصیش طولانی شد؟ هی واسه ما سرشو تکون داد که نه ما با هم هماهنگیم و تقسیم کار کردیم و من به جاش هستم و اینا... خلاصه این که هواتو داره ها!!!" ما هم هی لبخند ژوکوند تحویل دادیم و سر تکون دادیم که "بعله ایشون لطف دارند و من ازشون خواسته بودم که این چند روزی که من نیستم زحمت بکشند حواسشون به اینجا هم باشه." بعدم تو دلم هی به آقای رئیس فحش می دادم که " حالا هوامو داره یا نداره... به تو چه اصلا! همین مونده بود که تو هم متلک بار ما کنی."
بعدم که اومدم تو اتاق خود دکتر پ زنگ زد که هستی یا نه و بعدش اومد تو اتاق یه چاق سلامتی کرد و این که کجاهای دوبی رفتیم و بعدم اعلام آمادگی کرد که بازرسی مشترکا رو امروز بعد از ظهر بریم. اینقدرهم هزار ماشاالله جو این اداره سالم و سلامته که همه با ذره بین زوم کردن رو بنده و ایشون و با دقت تمام مکان ما رو رو نقشه تیک می زنند بعدم هی به رو میارن که ما رو چه ساعتی در چه بخشی دیدن!!! انگار مثلا چه کشف عجیبیه! یا چه اهمیتی می تونه داشته باشه. اصلا هم به این موضوع توجه نمی کنند که الان پست من و این آقای دکتر تو این اداره دقیقا یه چیزه و این که ما کارمون زیاد به هم میفته و زیاد با هم دیده می شیم خیلی خیلی طبیعیه و یه جورایی حتی مجبوریم. حتی اگه از هم خوشمون نیاد.
به یه همکارا می گم "ما داریم می ریم بازرسی. اگه ارباب رجوع اومد بگید برمی گردم." یه چشمکی بهم می زنه می گه:" باشه خیالت راحت... خوش بگذره!!" بعد من چشام چهارتا شد... یعنی چی؟ تو بازرسی خوش بگذره؟؟؟؟
آی دلم می خواد یکی از همین روزا نامزد کنم با حلقه برم اداره یه جاهای اینا بسوزه که اینقدر حرف مفت می زنن! اصلا من نمی فهمم آقا گیرم که این آقای دکتر پ دوست پسر بنده باشه. به اینا چه؟ خب... آفرین! فهمیدین! 20 امتیاز... تکراری نشد واستون؟! مگه چقدر می شه یه چیزیو کشش داد و باهاش تفریح کرد؟!
فعلا هم که یه قرار شامی دارم با یه بنده خدایی که تا حالا چند بار از طرف خانواده جواب منفی دادیم و هنوز با تمام توان پابرجاست! پدرش رفته به بابام گفته که “دخترتون اگه پسرمو ببینه حتما نظرش عوض می شه و شما اگه ندیده و نشناخته بگید نه به این دوتا جوون ظلم کردید!” :)))) یعنی اعتماد به نفسشون تو حلقم!!! البته من رو یه نفر شک دارم. یه پسره هست روزایی که من شیفت یکی از داروخانه های سطح شهرم هی میاد داروخانه. یه دفعه میاد یه ورق سرماخوردگی می گیره. میره میاد دیفن هیدرامین می خواد. دوباره میاد صابون می خواد. بعد میاد مشاوره پوست می گیره... یعنی اینقدر تابلوئه که کل بچه های داروخانه فهمیدن! منم دیگه لجم گرفته این میاد می رم اون پشت مشتا خودمو گم و گور می کنم...
حالا هنوز مطمئن نیستم که حتما همون باشه ولی هر کی که باشه فعلا قراره برم با اون یارو سمجه شام بخورم. بازم باید ببینیم چی پیش میاد. خلاصه این که اگه رفتم حتما اخبارشو اینجا می نویسم!
فعلا...