حال بد... حال خوب...
پنج شنبه 16/7/94 2:05 P.M
فهمیدن بعضی آدما خیلی سخته. ولی من همیشه تلاشمو می کنم.حداقل واسه نزدیکانم. واسه
کسایی که واسشون ارزش قائلم و به نظرم اونقدر عزیزند، اونقدر باارزشند که می شه
بخاطرشون همه کاری کرد. ولی ساکت موندن حتی جلو این آدما وقتی که می بینم داره بهم
ظلم میشه کار خیلی سختیه و واسه روح سرکش و یاغی من غیرممکن حتی! باورم نمی شه سر
چنین قضیه ای دیشب اون طور گریه کردم. باورم نمی شه حتی یه روز نتونستم خودداری
کنم وامروز همین که دیدمش زرت رفتم بهش گفتم که با اون کار دیشبش با من چی کار
کرد! و از همه بدتر باورم نمی شه نتونستم چهار کلام حرف حسابمو بدون بغض و گریه
بگم و عین احمقا زدم زیر گریه... باورم نمی شه ظهر که از کار برمی گشتم حسم نسبت
به خودم چقدر خوب بود و همین که پامو گذاشتم خونه چقدر خراب شد. این همه انرژی
منفی دور و بر خودمو باور نمی کنم. رسما رفتم تو مرحله ی انکار و به زور می خوام
به خودم بقبولونم که خوب خوب نیست ولی به هر حال خوبه...
می دونم رمزآلود نوشتم. ولی جز حس خودم چیزی برام مهم نیست که ازش بنویسم.
الانم دارم می رم استخر. حالم خیلی بده...
خیلی بد :((((
پنج شنبه 16/7/94 23:15 P.M
امروز بالاخره بعد از حدود 20 سالی که تصمیم داشتم شنا یاد بگیرم می تونم ادعا
کنم که بالاخره به آرزوی دیرینه نایل شدم! جلسات شنا به این شکل بود که من از جلسه
ی دوم به خواست خودم رفتم 4 متری ولی با 6تا قمقمه! بعد که دیگه تونستم با همون 6تا
خوب پا دوچرخه برم و خودمو رو آب نگه دارم، مربیم یکیشو کم کرد تا جلسه ی 8 ام که امروز
بود و من با دوتا قمقمه تو آب بودم و با اعتماد به نفس تمام پا دوچرخه و کرال پشت می
رفتم که فروغ جون (مربیم) گفت که یکی دیگه اش رو هم در بیار. یعنی من امروز کلا با
1 قمقمه تو آب بودم و هیچ مشکلیم نداشتم. بعد هر کی منو می دید کلی بهم می خندید که
مگه این یه قمقمه چی کار داره واسه تو می کنه؟ خیلی خنده دار شدی و ... و خلاصه ما رو تحریک کردن که اون یکی رو هم در بیارم.
فروغم اومد گفت که "6تا قمقمه با هم تو رو نهایتا 3-4 سانت از آب میاره بیرون
و بیشتر جنبه اعتماد به نفس داره و بیشتر خودتی که با پا زدن خودتو رو آب نگه داشتی.
این یکی دیگه علنا هیچ توانایی واسه بالا کشیدن تو از آب نداره. اگه می خوای درش بیار."
ما هم کلی فکر کردیم که آیا تصمیم درستیه یا نه؟! که نهایتا گفتیم باشه! درش میارم.
خلاصه جونم براتون بگه که در آوردن قمقمه همان و تا خرخره زیر آب رفتن همان! بعد
این کناریام مرده بودن از خنده چون بدون قمقمه اصلا یه ثانیه هم رو آب نمی موندم. یعنی
اعتماد به نفسم له شده بود! بعد مربیم اومد تو آب و دیگه با هزار زحمت یه نمه رو آب
موندم. بهش می گم "من حس خیلی خیلی بدی دارم که هیچی دور کمرم نیست. همش حس می
کنم یه چیزی کمه!" بعد اینا هی حرف منو جدی نگرفتن! ولی من واقعا مشکلم همین بود
و همین که یه چیزی دور کمرم باشه اعتماد به نفسم و برمی گردوند. بعد طی یک اقدام جسورانه
از استخر رفتم بیرون و همون یه قمقمه رو هم از اون بندی که دور کمرم می بستم در آوردم
و بند خالی رو محکم بستم دور کمرم و رفتم تو آب و احساس کردم چقدر الان راحت ترم و
در نهایت تعجب این بار رو آب موندم. ولی هم خودم هم بقیه مردیم از خنده :))))
الانم اومدم کشف علمی مهممو باهاتون در میون بذارم که قمقمه ها همش کشکه... نکته
اش تو اون بند است!
مساله ی بعدی هم اینکه حقیقتش مطلب اولو که نوشتم قصد منتشر کردنشو نداشتم. یعنی معمولا چیزای این مدلی رو ثبت موقت می کنم و اغلب هم واسه همیشه ثبت موقت می مونند ولی آخر شب که حسم بهتر شد تصمیمم عوض شد. فقط واسه این که هم به خودم و هم به بقیه بگم که به حسای بدتون میدون ندین. روزایی که حس بد دارید
برید استخر... پیاده روی... برید پیش یه دوست خوب... و با هم فیلم ببینید... (خوب من
امروز فقط همین کارا رو کردم و با همین اصول ساده امید به زندگیم از منفی 5 به حدودای 80% رسید!) ولی اصل کلام این که نشینید غصه بخورید.
فیلمی که دیدم هم محمد رسول الله بود که بعدا می گم خدمتتون...
خیلی موافقم که فهمیدن بعضیا وااااااااااقعا سخته!!
خیلی باحال بود این شناگری با یه بند!
تبریک میگم
من که دل و جرات شنا ندارم!!
تعادلم صفرصفره!!
واقعا حال بد با یه پیاده روی هم کلی تغییر میکنه من مییییییییدونستم!!!