قربون حواس جمع
صحنه ی اول:
همکارم میاد دم در اتاق می گه: "خانم دکتر من دارم می رم واحد فلان. اگه کسی اومد زنگ بزنید داخلی 126." منم می گم: "حتما... و همون طور که هی تکرار می کنم "138... 138... 138" رو تقویم کنار دستم یه 138 بزرگ می نویسم!
صحنه ی دوم:
نسخه رو چک می کنم، دستوراشم می نویسم و نگاه می کنم به اسمش. نوشته "مطهره احمدی" و من بلند صدا می زنم :" خانم مطهری"! خیلی هم شاکیم که چرا نمیاد داروشو بگیره!
صحنه ی سوم:
صبح می خوام برم سر کار. به مامان می گم پس سوئیچ کو؟ می گه: "امروز بابا ماشینو برده." و این محکم می چسبه پس ذهن من! که "امروز بابا ماشینو برده." حتی وقتی بابا دقیقه 90 خودشو می رسونه و ماشینو می گیرم و باهاش می رم سر کار و تو پارکینگ اداره پارکش می کنم، این همچنان تو حافظه ام حک شده که "امروز بابا ماشینو برده." ساعت 2:30 که می خوام برم خونه همچنان default من این هست که "امروز بابا ماشینو برده." و با آرامش از اداره میام بیرون و با آژانس برمی گردم خونه! :)))
راستش صحنه های دیگه هم وجود داشت که متاسفانه الان حافظه ام یاری نمی کنه. ولی تا قبل این که شروع کنم به نوشتن 5 موردش دقیقا یادم بود...
به خدا خیلیاشم می نویسم که یادم بمونه ولی جدیدا حتی موقع نوشتن هم اشتباه می کنم! دیگه واقعا نمی دونم با این معضلی که عین بختک افتاده رو زندگیم چی کار کنم؟!