شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

ارزش خون!

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۳۰ ق.ظ

یکی از وبلاگ هایی که مدتی است در محضرشان تلمذ می کنم وبلاگ شیرین عزیز است. از اولین پست تا حالا که نصف بیشتر پست ها را خوانده ام، در بسیار موارد چنان تشابه تفکر و عقیده ای داریم که دلم می خواست عین مطلب را بدون کمترین تغییری در بلاگ خودم نقل قول کنم. یکی از این موارد متن زیر است که در ادامه می خوانید:

حکایت  تفاوت خون فرانسوی و خون لبنانى

به دنبال هر حرکت تروریستى که در کشورهاى غربى انجام مى شود و عده اى از مردم غرب جان خود را از دست مى دهند، برخى از افراد در فضاى مجازى و واقعى، مطالبى مى گویند و مى نویسند که حاکى از تاثر و اندوه آن هاست. بلافاصله بعد از انعکاس این اظهار تاسف ها، عده اى که گویى منتظر چنین موقعیتى هستند، در حرکتى ضد حمله وار، این دسته از اشخاص را مورد انتقاد شدید قرار مى دهند.

که چرا وقتى غربى ها کشته مى شوند شیون و سر و صدا راه مى اندازید، ولى موقع کشته شدن آدم ها در کشورهاى خاورمیانه صم بکم مى نشینید و کلامى بر زبان نمى آورید؟ مگر خون غربى ها رنگین تر از خون خاورمیانه اى هاست؟

بعد از فاجعه تروریستى فرانسه، همین سوال دوباره تکرار شد که مگر خون فرانسوى ها رنگین تر از خون مثلا لبنانى هاست؟ این بار این انتقاد هم مطرح شد که چرا کسى براى کشته شدگان لبنان شمع روشن نمى کند و در مقابل سفارت آن ها گل نمى گذارد؟

نکته ى جالب توجه اینجاست که در زمان آرامش، از این حرف ها خبرى نیست، و از خود آقایان منتقدین هم صدایى در محکوم کردن کشتار مردم مثلا لبنان بلند نمى شود! به عبارتى تا اتفاقى در غرب مى افتد، آقایان به یاد مردم مظلوم لبنان و یمن و عراق و افغانستان و جنایات غرب مى افتند! برخى حتى عقب تر مى روند و در سوگ کشته شدگان هیروشیما و ناکازاکى به مرثیه خوانى مى پردازند!

اما واقعا چرا این طور است، و چرا حساسیت مردم جهان نسبت به کشته شدن انسان غربى بیشتر است؟ مهم ترین دلیل این امر، ارزشى است که غربى ها براى زندگى خود و خون خود قائلند، و به آن تشخص و اهمیت مى دهند. جهادگران مسلمان اما، قدر و قیمت جان را چنان نازل و بى بها کرده اند، و چنان آسان خون مى ریزند و خون مى دهند که موضوع براى خود ما خاورمیانه اى ها هم عادى شده چه برسد به مردم زندگى دوست و شادى طلب غرب!

انسان عادى غربى اگر مثلا در اثر حادثه اى به سه ماه حبس محکوم شود، انگار فاجعه اى براى او اتفاق افتاده است، ولى وقتى مثلا روزنامه نگار ایرانى را به پانزده سال حبس محکوم مى کنند، ما خدا را شکر مى کنیم و خوشحال مى شویم که او را اعدام نکرده اند!

موضوعى که به این سینه سوختگان مردم خاورمیانه باید گفت این است که اگر غربى ها و جماعت غرب زده اى مثل ما در این موارد چیزى نمى گویند و نمى نویسند (که هم مى گویند و هم مى نویسند)، شما چرا به وظیفه ى انسانى و اسلامى خود عمل نمى کنید و جز در مواقع بحران در غرب، صدایى از شما در نمى آید؟

در مورد شمع و گل گذاشتن هم، مگر در کشور خودتان و در همه جاى دنیا، سفارت عراق و افغانستان و لبنان و یمن وجود ندارد، پس چرا خودتان زحمت این کار را نمى کشید و چرا ما تا به امروز جز در مقابل سفارت هاى غربى تظاهرات کردن ها و نعره زدن ها و اشغال کردن هاى شما چیز دیگرى ندیده ایم؟

اعتراض و انتقاد شما، جز بهانه گیرى بیش نیست. شما همان ها هستید، که اگر جنایت و ترورى در غرب صورت بگیرد، حتى اگر آن را محکوم کنید و کشته شدن را حق مردم غرب ندانید، یقینا یک «اما» و «اگر» به جمله محکوم کردن تان مى افزایید، چرا که در واقعیتى که بر زبان نمى آورید، غرب را ظالم بالفطره و خاورمیانه را مظلوم همیشه به حق مى دانید.

ف.م.سخن، خبرنامه گویا

 

القصه هر کسی به فراخور حالات روحی روانی خودش برداشت متفاوتی از متن خواهد داشت و مسلما من هم از این قاعده مستثنی نیستم! از آنجا که ما خودمان لقب "دکتر" را پس اسممان یدک می کشیم و از قضا این اواخر شدیدا درگیر دکتر و دوا و مریض خانه بودیم یک جمله توی این متن توجه ما رو بدجور به خودش جلب کرد که در متن به صورت بولد شده آوردیم و آن ارزش جان انسان ها در هر جامعه ای است!

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، حالا که خودمان به عنوان مشتری خدمات درمانی پایمان به بیمارستان باز شده می توانیم به جرات بگوییم که مدتی است حسی که به زندگی خودمان و اطرافیانمان داریم این است که بلانسبت یک مشت گوسفندیم که توی هم می لولیم! حالا بعضی هایمان قوی تریم و دیگران را له می کنیم بعضی ها هم که ضعیف ترند هم طبق قاعده زیر دست و پا له می شوند!

بحران بزرگ جامعه ما هم اینست که ما مشکل نیروی متخصص و کاربلد نداریم! باور کنید پزشکان ما بی سواد نیستند. جو این موج "ضد پزشک"ی که توی جامعه به راه افتاده هم بنده را نگرفته که اتفاقا برای ما تف سر بالاست و من معتقدم خطاهای پزشکی را با قصور پزشکی نباید اشتباه گرفت. اتفاقا پرستار هم به حد کافی داریم. راننده آمبولانس و خدمه هم همین طور... پس مشکل کجاست؟

مشکل از آنجایی شروع می شود که یک مغز متفکری لازم می شود که بیاید این ها را با هم هماهنگ کند! به همین سادگی! مشکل آنجایی است که یک قانونی می خواهند بگذارند برای این که چه کسی، کی، کجا باشد و هم خودشان می دانند و هم آن هایی که می خواهند قانون را رعایت کنند:"که این قانون قابلیت قانون شکنی دارد!" به عبارت دیگر:"راحت باشید!"و مساله ی دیگر این که حاضر نیستند خرج کند و پرسنل استخدام کنند! کار اگر با حداقل کیفیت هم انجام شود مشکلی ندارد. مهم این است که خدای ناکرده پولی خرج نشود، به کسی حقوق اضافی ندهند، کسی استخدام نشود... (این را تعمیم بدهید به همه اقشار جامعه!)

قبلاتر ها فکر می کردیم مشکل 100% ح/ک/و مت/ی است. پیش خودمان فکر می کردیم این ها بروند شاید درست شود. ولی حالا حتی همین امید را هم نداریم که به این نتیجه رسیده ایم نصف بیشتر مشکل از خودماست. اصلا همین من و شماییم که یک پست و مقامی می گیریم و می شویم مدیر، رئیس، مسئول و ... در این که راه های فرار از قانون در این مملکت بیداد می کند تا آنجا که قبل از هر قانونی به دنبال راه های در رو هستیم فکر نمی کنم شک و شبهه ای وجود داشته باشد و غم انگیزتر این که مدت هاست امیدی به بهبودی ندارم! حداقل نه تا آنجا که عمر من می رسد!

یک زمانی اگر کسی این چیزهایی که به چشم می بینم را برایم تعریف می کرد می گفتم غلو می کند! مساله شخصی اش را تعمیم می دهد به اجتماع و ... ولی حالا به معنای واقعی خسته شده ام و خجالت می کشم از روی این خانمی که سرطان دارد از نوع بدخیم و حتی بیمه اش از نوع خاص نیست!!! و ما یک بار کمک کردیم هزینه آزمایشگاهش را پرداخت کند و حالا فکر کرده ما اینجا چه کاره هستیم و هر وقت مشکلی دارد می آید اتاقمان و ما از خجالت سرمان را زیر می اندازیم... از آن یکی که خواهرش در ماه 20 تا انسولین مصرف می کند و بیمه لعنتی فقط 7 تایش را برایش تایید می کند و مابقی را آزاد می خرد! ازینکه به چشم خودمان داریم می بینم اگر مریضی صعب العلاجی داشته باشی و خدای ناکرده مشکل مالی هم اضافه شود چطور زندگی آدم جهنم واقعی می شود. دلمان برای همکارمان توی شبکه بهداشت که بعد از 25 سال کار حالا که بازنشست شده تازه دارد دنبال کار می گردد و می آید داروخانه و می پرسد "نسخه پیچ نمی خواید؟" عجیب می سوزد!

بله جهان سوم چنین جایی است. جایی که مردمانش نه برای زمان و عمر و نه حتی جان هموطنشان ارزشی قائل نیستند. سود شخصی هممان مقدم است بر رفاه اجتماعی..."حالا بگذار مشکل ما حل شود، خدای بقیه هم بزرگ است" و به انشاالله و ماشااله زنده ایم و به همین راضی! به متن شیرین فکر می کنم و برایم سوال می شود که با همه اینها چرا نباید خون یک غربی از خون ما شرقی ها رنگین تر باشد؟

 

اخلاق در این جامعه مرده است...

فاتحه بخوانید لطفا!

 

پ.ن: دوست عزیزی که کامنت خصوصی گذاشته بودی و راجع به رشته داروسازی سوال پرسیده بودی، من متاسفانه نتونستم توی وبلاگ شما کامنت بذارم وگرنه جوابتون را کامل نوشته بودم. جدیدا نظرات من در بلاگ اسکای ثبت نمی شه!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۱
رها .

نظرات  (۸)

روزی نیست که سحبت ترفنی با پدرم به همین جمله خدم نشود که: اخلاق در این جاامعه مرده است.

پاسخ:

متاسفانه :(

سلام

صبحت بخیر و شادی

حس میکنم شاهد رنج دیگران بودن خیلی درد اورست، اینکه احساس کنیم نمی توانیم این چرخه معیوب را بهبود ببخشیم و اینکه دریابیم مسئولین مربوطه اهمیت چندانی نمی دهند هم عذاب اور. اینکه شکاف عمیقی بین اخلاق توصیه شده در منابر و خطابه و نوشته ها با انچه که در عمل رخ می دهد هم تحمل ناپذیرست. با همه اینها به خودم اجازه دادم سخنت را نقد کنم

متن دو قسمت داره، یکی همچین راست سنتی رو نواخته که چرا ناراحتی ما شمع روشن کردیم تو خودت که خوب میری اتیش میزنی و نعره می کشی و اشغال میکنی! دوم اینکه شرقی ها برای خودشون اهمیت قایل نیستن ولی غربی ها فلان. این سوال برای من هم بود که چرا ما برای کشته شدن تقریبا روزانه شیعیان پاکستانی خفه خون گرفتیم، به سوءتغذیه شدید یمنی ها  چشم بستیم ولی از خراش خوردن اسودگی پاریس و برجهای دوقلو بر می اشوبیم و شمع روشن میکنیم.

جامعه حداقل به دو طیف تقسیم شده، یه طیف که دنیای غرب را یکسره تباه و سیاه می بیند و بخشی دیگری که غرب را کعبه آمال و جامعه پیش رفته ای می داند. هردو عینکهای خودشان را به چشم زده اند. یکی ته دلش خوشحال ست از رنج غربی ها و دیگری رنج می برد.

اما خود غربی ها که تحلیل کردند نکته بهتری را دریافتند،‌اینکه پاریس برای دنیا اسم اشنایی ست، سالانه ده ها میلیون گردشگر از ان بازدید می کنند، از انجا خاطره دارند و برای آن تشخص قایل هستند، اما بیروت چی، نهایتش بخشی از اهالی خاورمیانه ممکن ست خاطره ای داشته باشند و در دنیا چندان شناخته شده نیست. همانگونه که اورسون ولز در فیلم فرد سوم  سوار چرخ فلک ادمهایی که از فراز ان می بیند همچون نقطه ای هستند و میگوید اگر برای پاک کردن هر نقطه فلان قدر دلار بگیری حاضری چند نقطه پاک کنی». می توانی ازمایش میلیگرم (اگر اسمش درست خاطرم مانده باشد را بخوانی)، کسی که نقش زندانی را بازی میکند به مرور و ظرف چند روز رفتار زندانی را درونی می کند و کسی که نقش زندانبان هم همینطور و طی چند روز هردو با هم رفتاری شبیه رفتارهای یک زندان واقعی را انجام می دهند. از ازار و اذیت گرفته تا نافرمانی. درحالکیه هردو بخاطر دارند که این یک ازمایش ست.

رشته سخن را گم نکنم، پدیده های انسانی و رفتاری را به شیوه های گوناگون می توان تفسیر کرد، حاصل سخن اینست که چون اغلب پاکستانی ها را کثیف و بی سروپا بخاطر می اوریم از کشته شدنشان طی حملات انتحاری هم رنجیده نمی شویم چون برایشان ارزشی قایل نیستیم. راستی ها هم اداب عزاداری و ابراز احساساتشان با ما یکی نیست که مثلا بروند شمع روشن کنند. حرفشان اینست که اگر غربگرا ها برای کشته شدن انسان ارزش قایل هستید چرا برای انسانهای دیگر ارزش قایل نیستید. نمیتوان سوال را با سوال جواب داد.  اینکه ایا راستی ها چقدر راست می گویند و چقدر دروغ یه بحث دیگه ست.

غربی ها ایا برای انسان یا خودشان ارزش قایل هستند؟ سوال علی حده ای ست.

اما قصه شما که می گویید بخش عمده ای از ایرادها ازماست هم درست و هم نادرست است،‌ درست اینکه نمی توان انتظار داشت که یه حکومتی همه کارهار ا درست کند تا جامعه خوب شود و غلط اینکه توده مردم هم فعال ما یشاء و قدر قدرت نیستند که هرکاری بخواهند بکنند. بنظرمیرسد یک رابطه دوطرفه ست و برایند نیروها که رفتار کلی جامعه و مسئولان را شکل می دهد.  مثلا انقلاب شد که خیلی اتفاقها به این شکل نیافتند وقتی نتیجه نگرفتیم نتوانستیم بخوبی اسیب شناسی کنیم، بازخورد بگیریم و اصلاح کنیم.

یک فرد بجز قهرمان و افراد کاریزما در درون سیستم و جامعه حل میشود چون توان مقابله با یک  جریان را ندارد. هزینه هایی که می پردازد یا او را حذف می کند و یا او را همراه جریان،‌ مگر جریان جانبی باشد که بتواند به ان محلق شود.

لذا دیگران هم در ابتدا سنگدل نبودند، اما جبر زمانه انها را به این سو کشاند. در غرب هم همه یکسره برخوردار نیستند، نوع سیستم حاکم به گونه ای ست که می تواند نخبگان جهان را جذب کند و بخاطر داشتن و بهره گیری موثر از افراد نخبه مسائل ش را بهتر حل و فصل کند و البته از غارت منابع به قیمت ارزان و تحمیل محصولات به قیمت گران هم نبایستی بگذریم. چون انها فعلا تنها تولید کنندگان علم هستند جهت علم و محصولات و حتی نیازهارا تعیین می کنند و جوامع دیگر هرچقدر هم که بکوشند به گرد انها نمی رسند.

پاسخ:

خیلی دردناکه بابک جان. پست من در این اداره بالا نیست ولی به هر حال منم "مسئول" ام.

درسته. تشخصی که ما برای پاریس و پاریسی قائلیم با آنچه که برای یک پاکستانی هست بسیار متفاوته. که البته بنده معتقدم بخشی از این مساله هم برمی گرده به غرب پرستی ناخودآگاه ما. بعید می دونم تعداد ایرانی هایی که به پاریس رفتند و از اونجا خاطره دارند و حالا دلشون آشوب شده خیلی زیاد باشه. بخشی از این همدردی دلیلش همون چیزیه که باعث می شه ما کلا غرب رو مظهر تمدن و فرهنگ بدونیم و انقدر احترامشون کنیم که غربی هایی که به کشور ما میان (به عنوان توریست) خیلی هاشون تو بلاگ هاشون می نویسند که تو ایران حس "سلبریتی" بودن داشتند انقدر که مردم تحویلشون گرفتند و مطمئن باشید علت این مساله فقط مهمان نوازی گرم ایرانی ها نیست که ما خودمون شاهدیم هم وطنان خونگرم ما با هم زبانان افغانمون چطور رفتار می کنند. درسته ما پاکستانی رو کثیف و بی سر و پا می شناسیم و مرگشون رو طبیعی و حتی حقشون می دونیم.

مساله دیگه ای که راجع به حمله پاریس وجود داشت ترس و وحشتی بود که به طور ناخودآگاه به ما القا می شد. پاکستان کشور هفتاد و دو ملته و کلا آشوبه. ولی بعد از حمله به پاریس و نقاط امن دیگه جهان که اتفاقا در اونجا همه چیز براساس قانونه و اتفاقا سیستم سیاسی قوی هم دارند این جمله به ذهن متبادر می شه "که پس دیگه کجا امنه؟!" علت همدردی خیلی ها می تونه تجربه این حس ناامنی به همراه هر حمله به نقاط امن هم باشه.

 

دکتر شریعتی جمله مشهوری دارد که می گوید انقلابیون امروز به ضد انقلاب فردا تبدیل می شوند. یعنی وقتی به قدرت می رسند می خواهند هر کس را که قصد تغییر یا انتقاد دارد از بین ببرند تا انقلاب را حفظ کنند. یکی از بهترین روش های حفظ انقلاب و نداشتن مخالف این است که فرهنگ را به سوی بی تفاوت کردن پیش ببری. به عبارتی حساسیت و پیوندهای درونی افراد جامعه را بکشی که اگر ظلمی کردی در جایی کسی اعتراض نکند. مردم به پاره هایی تبدیل می شوند که در مقابل هم بی تفاوت هستند و در نتیجه هر کس دنبال این می رود که گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. اینجاست که دیگر انقلابیون در امنیت هستند چون فرهنگ بی تفاوتی کار خودش را به درستی انجام می دهد ، اگر گناهی است متوجه ان ها نیست این راننده تاکسی است که کرایه بالا می گیرد این پزشک است که آدم  می کشد این بازاری است که احتکار می کند .
متاسفم خیلی نوشتم بدجوری عصبانی می شوم گاهی که خیلی بیش از گاهی است این روزها
پاسخ:

چه جمله ی قشنگی... ولی این که چطور فرهنگ رو به بی تفاوتی پیش می ره هم جای فکر داره. یکی از چیزهایی که به ذهن من میاد استفاده نابجا از مذهب و بردن هر چیز در حیطه تقدسه! انقلابیون ما آدمهای مقدسی شدند که راه ولی عصر رو پیش گرفتند!! و هیچ جای تردید و پرسشی در درستی رفتار و اعمالشون نیست!! از اون طرف انواع تخلف ها و بی اخلاقی ها رو داریم در همین افراد می بینیم و در نهایت هم باید به این جمله اشاره کنم که "الناس علی دین ملوکهم" ما مردم هم دستمون از همه جا کوتاست و در نهایت فقط بی تفاوتی می مونه.

ممنون از کامنتت. خیلی قشنگ هم نوشتی

 

سلام مجدد

ما دلبسته نوع خاصی از اخلاق هستیم و روند تغییر ان موجب دلخشنودی ما نیست. شاید اخلاق رونمای و ظاهر مسائل بنیادی تری ست. تغییر این روند موجب تغییر نوع رفتار ماشده است.

برای نسل ما این تغییرات پسند نیست تصور میکنیم که این شیوه تعامل مفید و سازنده برای جامعه نیست. اما بنیان ها بگونه ای شکل و قوام یافته که لاجرم محصولش این شده ست

پاسخ:

سلام. دلبستگی و عادت به یک رفتار از نظر من اشکالی نداره و کاملا طبیعی و حتی مفید هم هست. باعث می شه که بتونیم رفتارهای دیگران را پیش بینی کنیم و تعاملات بهتری با دیگران داشته باشیم.

 ولی این که به چه رفتار عادت کنیم مساله است.

جایی تحلیلی عنوان شد که وقتی جوان حزب الهی لبنانی، تمام فکر و ذکرش این است که حتمن در راه دین شهید شود، و از آن سوی، جوان فرانسوی عمرش را با زمزمۀ ادیت پیاف و مطالعۀ زندگی برادران شلومبرگر و مزه مزه کردنِ شراب فرانسوی می گذراند، باید نگران کدامشان بود؟
پاسخ پستت را در بلاگم دادم عزیز :-)
پاسخ:

دقیقا... علاوه بر این چشم و گوش ما به بمب ها و جنگ های هر روزه عادت کرده. ولی لرزان قلب یکی از آرام ترین و امن ترن مکان های دنیا مسلما تاثیر روانی بیشتری بر افراد داره.

ممنونم :)

 

سلام روز بخیر

بعله شما درست میگی، مطمئنا من همه واقعیت رو درک نکردم ،‌ جواب شما کمک میکنه که یه خورده بهتر بفهمم و درکم کامل تر بشه.

حالا بنظرم،‌حداقل برای خودم داره روشن و شفاف تر میشه که نمیشه یه برش زندگی و پاسخ یک فرد رو با یه برش رفتار،‌زندگی و پاسخ یک فرد دیگه با هم مقایسه کرد و نظر قطعی داد. یعنی اینکه غربی ها نمیشه بطور کامل با خودمون مقایسه کنیم و نظر قطعی بدیم. اما نسبی چرا. نسبی همین که من نظرم رو میگم شما هم نظرت رو میگی و کمک میکنی من درک بهتری پیدا کنم.

ما فرانسه نرفتیم، اما تا دلت بخواد نماد فرانسه و برج ایفل رو دیدیم

ما ته دلمون اگه ادمهای منصفی باشیم هوش رو تحسین میکنیم، موفقیت رو تحسین می کنیم. اصلا علی دایی رو تحسین میکنیم چون موفق بوده، خب یه پولدار هم یه جور هوش و موفقیت رو داشته و کسب کرده. ادمهای پولدار با چی شناخته میشوند با یه سری نمادها و رفتارها . غربی ها هم بواسطه پیشرفته تر بودنشون در تولید علم و استفاده از آن که سرامد دنیای امروز هستند درون ما احساس ا حترام را بر می انگیزانند.

با این همه ما تحمل تحقیر نداریم، یعنی حتی اگه علی دایی رفتار تحقیرامیز کنه تحمل نمی کنیم، انتظار داریم که رفتارش اصیل باشه. اگه نباشه ازش متنفر میشویم. بخشی از نفرت از غرب اینطوری شکل می گیره.

شما احساس مسئولیت می کنی، درست، اگه این احساس رو مدیریت نکنی، یعنی هرکسی اگه مدیریت نکنه و احساس نکنه چقدر توان و چقدر امکان اثر داره و ارمان گرا باشه اسیب می بینه، یا اینکه یک تنه در مقابل جریانی قرار می گیره که له میشه، یا اینکه منفعل میشه. شاید عده کمی هستند که توان دارند اونقدر موثر باشند که جریان تولید کنند. حتی انها هم می دانند که ایجاد یک جریان جدی و اصلاح رفتار و جلب توجه و کسب حمایت اجتماعی زمان می برد ، نیاز به شناخت دارد و نیاز به تعامل و اینها یک شبه رخ نمی دهد

پس حتی اگر میخواهی و میخواهیم تغییر ایجاد کنیم ،‌شرط ابتدایی اش اینست که واقعیتها را حتی اگر دوست نداریم بهتر و کامل تر درک کنیم و کمتر قضاوت کنیم و کمتر محکوم کنیم. شاید بواسطه چندتا کتاب روانشناسی فک میکنم تحلیل چرایی یک رفتار کار ساده ای نیست، یک فرایند پویاست. الزاما همیشه نظر و درک ما انطباق کافی با واقعیت ندارد.

همچنین زندگی افراد مسائلی هست که تمرکزشان رو جلب و انرژی شان را تحلیل می برد.  شاید بخاطر اینست که علیرغم ناراحتی از وضع موجود برنامه یا توانی برای تغییر ندارند.

لازم ست که از شما بابت صبر و حوصله تان تشکر کنم

پاسخ:

سلام وقت شما هم بخیر

...و البته پاسخ شما هم همین کمک رو به من می کنه تا از یک زاویه جدید به موضوع نگاه کنم و ممنونم از این که با حوصله می خونید و نقد می کنید.

راجع به نماد فرانسه کاملا حق با شماست. خود من حتی یک چراغ خواب برج ایفل دارم! ولی تا حالا به این موضوع توجه نکرده بودم.

بابت اون توصیه هم ممنونم. من فکر می کنم هر کدوم از ما اگر بتونه رو معدود انسان های اطراف خودش تاثیر بذاره و کاری کنه که در حد توانش به حس های خوب دنیا اضافه کنه و حتی شده برای مدت کوتاه دنیای اطرافش رو به جای کمی بهتر از قبل تبدیل کنه، کار ارزشمندی انجام داده. مثلا من خیلی امیدوار بودم بتونم در مورد حداقل کاری که ذهنم مشغول کرده و اون بهتر کردن شیفت شب درمانگاه بیمارستانه کاری انجام بدم که متاسفانه متوجه شدم داستان خیلی پیچیده تر از این صبحت هاست. درسته من اونقدر توان تاثیرگذاری ندارم که بتونم جریانی تولید کنم. ادعایی هم ندارم. ولی کاملا هم با تقیه کردن مخالفم. من فکر می کنم هر کسی باید یه روزی به این نتیجه برسه که چهره واقعی و خواسته هاش رو رو کنه. البته تا حالا اینم زیاد شنیدم که تو هنوز جوونی و کله ات داغه و از این صبحتا... اینم باید اضافه کنم بنده در حال حاضر به جز غر زدن کار خاصی انجام نمی دم و این خیلی ناراحت کننده است!

 

سرم شلوغه،‌ اما دلم میخواد یه کوچولو بگم که ما در همه حوزه ها نمیتونیم ورود کنیم، اما در مورد شیفت شب هم که شاید در حیطه تخصص و کار شما باشه هم فقط با موعظه کردن که رئیس یا مدیر بیمارستان مسئله حل نمیشه، چون ابزاری باید وجود داشته باشد که بتوان یک رفتار را ارزیابی کرد، اگه مکانیزمی نباشه که رفتار را تقویت کرد،‌ این تلاشها خیلی مثمر نیست. شاید این یک مسئله یا بقولی کیس استادی باشد که اولین جواب بهترین جواب نباشد، شاید لازم ست که دستورالعمل ها بازنگری شود. اصلا یکی از محاسن جوامع پیشرفته در عدم وقوع جرم نیست‌، در درس گرفتن از چگونگی رخ دادن فاجعه هاست که با اصلاح دستورالعمل سعی بر کنترل ان دارند.

موضوع بالا شاید بایستی نظام ارزشیابی دیده شود، رضایت بیمار، سرعت و دقت رسیدگی مکانیسمی داشته باشد که کنترل شود. شاید وزارت مربوطه بایستی ورود کند. انوقت تلاش شما جهت پیدا میکند که چه کسی یا چه نهادی را درگیر مسئله کنید و این فرایند احتمالا سالها تلاش مستمر نیاز دارد

موفق باشی

پاسخ:
البته حتی همین شیفت شب هم در حیطه اختیارات و توانمندی های من نیست ولی من معتقدم اگر هر کسی اونقدر به خودش زحمت بده که برای رفع یک مشکل حداقل مراتب نارضایتی خودش رو به گوش مسئولین برسونه و بی تفاوتی پیشه نکنه شاید کم کم کسی که توانایی لازم رو داره تصمیم بگیره که یک تغییر مفیدی ایجاد کنه.

دوست خوبم که نظر مخالف را تحمل میکنی، بعرضت میرسانم که دیگران هم از ابتدا خاموش و بی تفاوت نبودند، نتیجه ای که از انتقاد و یا اعتراض یا فعالیتشان گرفته اند بنظرشان بی هوده بوده و احساس کردند که هیچ قدرتی برای جرح و تعدیل شرایط ندارند، (رجوع شود به ازمایش درماندگی آموخته شده -روانشناسی) ، من و شما هم خارج از قانون نیستیم، توان تغییر در همه جوانب خودمون رو نداریم چه برسه به تغییر شرایط جامعه، مگر اینکه اولویت بندی کنیم و بدونیم این اولویت ها در گذر زمان و با شکیبایی و جلب حمایت عمومی امکان تحقق دارد.

زت زیاد

پاسخ:
خوندمش. جالب بود
ممنون که معرفیش کردی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">