با عزیزانمان مهربان باشیم
من از نظر خودم آدم بی رحمی هستم. زود می رنجم. زود ناراحت می شوم ، شدیدا انتقام جو هستم و کافیست شما یک متلکی، حرفی، حدیثی، چیزی به ما بگویید که ما طی یک فرصت مناسب عین صحبت خودتان را به خودتان برگردانیم و طرف را هر کسی که می خواهد باشد با خاک یکسان کنیم. از این نظر مریم عزیزم که نزدیک 5 سال همخانه بنده بود همیشه این جمله را به من می گوید که "تو به ازای هر ورودی یه خروجی داری، یعنی هر حرفی به تو زده بشه از 5 ثانیه تا 30 سال بعد جوابش رو حتما می گیره!" و واقعا هم همین طور است! بعضی وقت ها یک جوری می چسبانیم که طرف نفهمد از کجا خورده! و تقریبا همه در این مساله اتفاق نظر دارند که بنده زیادی حاضر جوابم!
یادم هست یک روز که داشتم بر می گشتم خانه (خانه دانشجویی ام) از کنار خیابان داشتم پیاده می رفتم که یک پیامی آمد از طرف یکی از آقایان همکلاسی که گویا ما را آنجا دیده بود و محض شوخی، خنده یا هر چیز برایمان نوشته بود :"همین کارا رو می کنید، بهتون می گن اصفهانی! یک تاکسی بگیر پولشو من می دم" ما هم یک آن آمپرمان زد بالا بدون فکر و بدون در نظر گرفتن این که بنده خدا مزاح کرده و لزوما منظوری ندارد و ضرورتی ندارد ما این طور به ایشان بپریم، بلافاصله جواب دادیم که "همین کارا رو می کنید بهتون می گن ترک! خونمون سر خیابونه!" (بنده از همین جا ارادت خاص خود را به تمامی هموطنان ترکمان ابراز میدارم... بچه بودیم یک حرفی زدیم دیگر!) بعد دوستانمان کلی دعوایمان کردند که بابا بنده خدا منظوری نداشته و ایشان نهایتا به تو گفته "خسیس" ولی تو حرف خیلی بدی به او زدی!
داشتم می گفتم... زیادی هم غر می زنم. البته نه پیش هر کسی! کسانی که من را در حال نالیدن می بینند نادرند. ولی باید بهشان مدال افتخار داد بابت صبر و توان و حوصله شان. ]روی صحبتم با شماست آیدا جان... و مریم عزیزم... و آن یکی دختر عمویی که می آیی اینجا را می خوانی و البته شما خوانندگان عزیز وبلاگ!!!![ در برخورد با آدم ها همیشه خیر و صلاحشان را می خواهم و حاضر نیستم به بهای سود شخصی خودم برای کسی اتفاق بدی بیفتد و اگر جایی بتوانم خیری به کسی برسانم هرگز کوتاهی نخواهم کرد و البته برای این مسئله منتی هم سر کسی ندارم و اعتقادم اینست که برای رضای دل خودم می کنم. اینست که تعداد کسانی که در کارهایشان با من مشورت می کنند کم نیستند. معمولا اهل تظاهر و دروغ نیستم و اغلب به جای این که به سبک معمول و رایج و پسندیده (!) پشت سر افراد حرف بزنم و خودم را آرام کنم، حرفم را تف می کنم توی صورتشان و رو در رو ناراحتشان می کنم! البته گاها می اندازم روی شوخی، خنده! و دیده شده طرف اصلا نفهمیده دارم انتقاد می کنم و خودش هم قاه قاه خندیده! هر چند اغلب بعدش تا چند روز حال خودم خراب است و گاها دیده شده گریه زاری هم راه انداخته ام ولی تغییر دادن این رویه برایم خیلی انرژی بر و سخت است. ولی هنوز هم خیلی رک و بی رودربایستی انتقاد می کنم که گاها برایم هزینه هم داشته.
همان طور که اعتقاد دارم "دست مال غریبه هاست" و نزدیکانم را به جای دست دادن بغل می کنم و خواهرزاده و برادرزاده ها می دانند موقعی که به من می رسند باید توی بغلم بپرند و چند دقیقه ای همدیگر را محکم بغل کنیم و من هی بگویم "وااااای... خیلی خوبه... چقدر داره خوش می گذره! ^_^" از آن طرف همیشه برای بقیه که خارج از دایره افراد نزدیک به من هستند خط و خطوطم واضح و مبرهن است. آنقدر که بچه های داروخانه که اتفاقا خیلی هم با هم می گوییم و می خندیم و سر به سرشان می گذارم و حتی یکیشان رفته گفته که شیفت هایش را با من بگذارند، مدت ها بوده می خواستند از من بپرسند که آیا مجردم یا نه و رویشان نمی شده! یا هرگز هیچ سوال شخصی از من نمی پرسند که البته من از بابت بسیار راضی و خشنودم و خودم هم هرگز در حوزه مسائل شخصی شان وارد نمی شوم. البته این را هم می دانم که یکی از برادرزاده هایم قبل از حرف زدن با من حرفش را زیادی سبک و سنگین می کند. یا کلا این را می دانم که بقیه از عصبانیت من یک ترس خاصی دارند. کلا فکر می کنم برای این که کسی به من نزدیک شود آدم سختی هستم چون در هر کاری بیشتر از بقیه افراد "بکن، نکن" دارم و خیلی وقت ها وقتی خودم را از بیرون نگاه می کنم به این نتیجه می رسم که شاید اگر من شخص دیگری بودم و به شخصی با شخصیت خودم روبرو می شدم، حوصله نمی کردم درگیر چنین فردی شوم! با این که می دانم پدر و مادرم آنچه در توان داشته اند برایم انجام داده اند همواره از خودم بابت این که در تربیت کردن خودم کم کاری کرده ام طلبکارم و ناراحتم از این که چرا مهربان تر یا بخشنده تر از اینی که هستم نیستم.
کمال گرایی ویژگی بد دیگری است که شدیدا دارم رویش کار می کنم...
حالا تعاریفی که گاها از بیرون از خودم می شنوم شگفت زده ام می کند:
1- به عقیده خودم در کار پایان نامه ام از یک جایی به بعد کاملا سبک "گربه شوری" را پیاده کردم و بعد از دو سال و نیم سر و کله زدن با استاد راهنما و روانشناس و روانپزشک و بیمار و بقال و چقال در انتها فقط می خواستم سر هم بندی اش کنم تمام شود برود پی کارش! خدا ببخشدمان ولی یک جاهایی آنقدر خسته شده بودم که یک شب نشستم نتایج آزمایش هاس اسپکتوفتومتری را کمی دستکاری کردم که کار به آزمایش دوباره نکشد. دائم هم که از استاد راهنما فراری بودم و حواسم بود زیاد جلو چشمش نباشم. آنوقت استاد راهنمایم چند وقت پیش توی تلگرام پیام داده و حالم را پرسیده و این که چرا ازدواج نکردم و ... بعد در آخر می گوید: "آخه تو خیلی دقیق و حساسی و می خوای همه کارات رو اصول پیش بره!" بعد من خودم هاج و واج مانده بودم که من که آخرش رفتم صادقانه به ایشان گفتم چه شیرین کاری هایی که توی این پایان نامه انجام ندادم! اگر اصولی اش منم وای به حال خارج از اصول هایش!!!
2- دیروز آیدا پیام داده که دکتر فلانی سراغت را گرفت و پرسید " یه همکلاسی شادی داشتی اصفهانی بود، اون الان چی کار می کنه؟" بعد ما همین طور چشمانمان گرد شده بود که "شاد؟؟؟!!!" یا شاید در مملکت کورها یک چشمی پادشاست؟!
3- توی داروخانه حرف و حدیثی پیش آمد که یکی از پرسنل متادون می آورد و می فروشد. موسس زنگ زده به من که هم به عنوان بازرس شبکه و هم به عنوان مسئول فنی که پروانه اش در این داروخانه گیر است بروم موضوع را پیگیری کنم. بعد ایشان کلا 5-6 بار ما را دیده. هی اولتیماتوم می دهد که "خانم دکتر اون مهربونی ذاتیتو بذار کنار. می خوام محکم برخورد کنیا!" اینجا باز ما سوپرایز شدیم که برداشت کسی از ما این است که ما ذاتا (!) مهربانیم!
4- خواهر جان معتقد است که آن یک رگه خون لری ما از خانواده مادری بسیار خروشان است و ما هر لحظه منتظریم به سمت مردم آجر پرتاب کنیم!
5- آنوقت امور عمومی شبکه می گوید:"ماشااله شما انقدر خانم و باوقارید که آدم ده تا دختر این مدلی داشته باشه هم کمه!"
نتیجه نهایی که بنده امروز به آن رسیدم همان است که قبلا هم گفته ام. ما همگی یک چهره صاف و اتوکشیده و لبخند به لب داریم که مال غریبه هاست و یک چهره ی واقعی تر که برای نزدیکانمان است. فکر نمی کنم که فقط هم من اینجور باشم. همان که از قدیم الایام مهمان خانه مان بهترین اتاق خانه بوده و میوه های خوبمان را جلو مهمان می گذاریم و ظرف های قشنگمان برای زمانی است که مهمان داریم همه گواه این مطلب است که سبک زندگیمان آبروداری است و آبرو به این معنا که "دیگران راجع به من و زندگی من چه فکر می کنند" که از نظر بنده بسیاااااار زائد و بی معناست. اینست که دو سبک زندگی داریم –یکی شسته رفته تر و در مواجه با دیگران و دیگری سبک شلخته تر که خودمانی تر است- جای تاسف دارد که واسه بقیه باباییم و برای خودی ها زن بابا. این رفتار برای من مصداق واقعی "گل به خودی زدن" است. یعنی ترکش های رفتارهایمان تماما برای کسانی است که دوست ترشان داریم.
نه جانم... من خودم می دانم آدم نمی تواند همیشه خوش اخلاق و خوب و مهربان باشد. ولی چیزی هست به نام "اصالت رفتار" که به آنجا رسیدن واقعا کار سختی است. که آدم یاد بگیرد باید مسئولت رفتارهایش را بپذیرد و عصبانی یا خسته بودن یا حوصله نداشتن دلیل موجهی نیست. که در هر لحظه یادش باشد درون هر آدمی دلی هست که می شکند. آدمی هست که زیر بار نگاه های شماتتگر و حرف های نامهربان مچاله می شود. که رابطه ای که شکسته بندی شده باشد متزلزل است. که نزدیکانمان هم آدم اند! که همه ایرادها از بقیه نیست و ما هم مثل بقیه کامل نیستم و زندگی کردن با ما با همه ی عادات عجیب و غریبمان برای دیگران بدیهی نیست!
به شخصه از امروز سعیم بر این خواهد بود که رفتارهای بدم را ببینم و بشناسم. اولین مسیر تغییر شناخت کامل است و درک واقعیات. من امروز ناگهان فهمیدم که نزدیکانمانم قرار نیست کیسه بوکس ما باشند و خاطرشان باید عزیزتر از این حرف ها باشد...
با عزیزانمان مهربان باشیم...
پ.ن: یه سفر چند روزه دارم می رم تهران. پیشاپیش عذرخواهی می کنم اگر بهتون سر نمی زنم.