احساسی رفتار نکنیم!
رسانه گاها بازی های کثیفی در می آورد. ما خودمان همچین دین و ایمانی نداریم که فکر کنیم به جبهه ما برخورده است که اتفاقا از شما چه پنهان پیش خودمان فکر کردیم رسانه ای شدن مساله و چنین آبروریزیی از لحاظاتی بد هم نشد! ولی دلیل نمی شود که میل به حقیقت هم نداشته باشیم! منظورم ماجرای آقای قاری است. بالاخره فارغ از هر بحث و گفتمانی ایشان هم انسان است. هر چند انسانی که ما اصلا خط فکری اش را نمی پسندیم. پس از شنیدن خبر سعیم بر این بود که قضیه را بالا پایین کنم و از زوایای مختلف نگاه کنم ببینم تا چه حد می توان در درستی آن تردید کرد. هر چند حسم می گوید یک چیزهایی بوده و این طور نیست که از اساس غلط باشد ولی همچنان سعی داشتم مغزم را بیدار نگه دارم.
یک مساله ای ذهن مرا بدجور به خودش معطوف کرد. یک مثال برایتان می زنم. یکی از وظایف بنده در این اداره بازرسی از مراکز ترک اعتیاد است. بنده و همکاران من ممکن است تخلفات زیادی در این زمینه مرتکب شویم. مثلا رشوه بگیریم یا زد و بندی داشته باشیم یا چیزهای دیگر... ولی احتمال این که من یا همکاران را مثلا با یک کیلو تریاک بگیرند واقعا ناچیز و حتی بعید است! حالا فکر کنید یک نفر قاری است. ایشان ممکن است یک جاهایی سوتی بدهد. ولی چنین تخلفی که از جمله تخلفات سیاسی عقیدتی هم نیست که بگوییم مثلا در ذهن بعضی ها قهرمان می شود! یک جنایتی است کاملا در تضاد با خط فکری و شغلی ایشان و به هر انسان عادی و سالم از نظر عقلی بگویی متهمش می کند... هر چند می دانم دلیلم، دلیل محکمه پسندی نیست ولی همچنان نمی خواهم قضاوتی کنم که خبر کاملا صحیح یا غلط است که صد البته علم آن را هم ندارم. ولی به این راحتی هم ذهن خودم را بازیچه رسانه نمی کنم یا قضیه را فلان طور ببینم چون اینگونه بیشتر به مذاقم خوش می آید که اتفاقا در این مساله خاص این طور هم هست! نظرم این است که مبادا عقلمان را تعطیل کنیم بگذاریم کنار و هر چه به خوردمان دادند بپذیریم که این آفتی است که بدبختانه بدجور به جان این ملت افتاده. فرقی ندارد موج رسانه ای در راستای افکار ماست یا بر ضد آن! زمانی که رفتار احساسی و عدم تمایل به کشف حقیقت در جامعه ای جا بیفتد، همه آسیب می بینند. مطمئن باشید اگر یک بار این هجمه احساسات به نفع مان باشد، بار دیگری هم به ضررمان خواهد بود. به عبارتی دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد...
نمونه دیگرش یک خبر زردی توی شبکه های اجتماعی پخش می شود. بعد مجری رسانه ملی با تکیه بر همین خبرها خبر فوت همکارش را با شک و شبهه می دهد تا آنجا که مادر مجری به اصطلاح فقید که اتفاقا خدا رو شکر در صحت و سلامت کاملا هستند، حالشان بد می شود. یعنی می خواهم این را بگویم که کشتن یا نابود کردن آدم ها به همین سادگی شده! جدیدا هم محل کسب اطلاعات برای بسیاری از مردم شبکه های اجتماعی است که اتفاقا اصلا هم معتبر نیستند و به راحتی می توان یک کذب محض را در آن انتشار و گسترش داد. هر چه خبر جنجالی تر سرعت نشر آن بالاتر...
در مورد آقای قاری یک مساله دیگر هم برایم مطرح بود و آن رفتار احساسی مسئولین کشور که هنوز صحت و سقم مطلب مشخص نشده و ایشان هنوز محاکمه نشده، عکس ایشان را از سایت رسمی قاریان حذف کرد! پس می بینیم که آب از سرچشمه گل آلود است!
مساله دیگر اینکه بیایید تصور کنیم که این خبر کذب محض است و به هدف تخریب و آسیب زدن و چنین خبری حتی در حد شایعه و دروغ در یک آموزشگاه موسیقی اتفاق می افتاد! از فردا بود که انفجار تبلیغات منفی را داشتیم. آن هم نه فقط برضد یک آموزشگاه که احتمالا چنین لکه ننگی را به دامن دارد. که کل هنر موسیقی نه حتی متهم که محکوم شناخته می شد!
یا دقت بفرمایید کنسرت موسیقی سنتی را در فلان شهر جلویش را می گیرند چون اعمال منافی عفت در آن انجام می شود و خانم ها تیپشان فلان است. آن وقت شما مراسم عزاداری محرم را نمی دانم رفته اید یا نه... خب این بدحجاب ها خیلی هایشان شب های محرم هم با همین تیپ و قیافه منتها نهایتا تم مشکی اش از خانه می زنند بیرون... اگر واقعا تئوری این است خوب چرا اینجا کاربرد ندارد؟ پس می بینیم که وقتی چنین رفتاری نهادینه شد شرش دامن همه را با هر طرز فکر و عقیده ای می گیرد!
لپ کلام این است که متاسفانه رفتارهایمان بیشتر از آن که عقلانی باشد احساسی است. ربطی به جناح و طایفه و قوم و قبیله هم ندارد. فکر کردن و برخورد واقع بینانه با مسائل را یاد نگرفته ایم. رفتار مسئولین هم همین طرز برخورد را در جامعه تبلیغ می کند. طرف قانون می گذارد که برگزاری کنسرت در مشهد و بعدها قم کلا و برای همیشه لغو شود. چرا؟ چون سلیقه اش این است! وزیر هم هر کاری می خواهد بکند. در نهایت می گویند باشد به احترام نظر فلانی کنسرت برگزار نشود!!! راجع به"احترام" هم در همین حد بگویم که مدت هاست در این جامعه واژه کثیفی شده و اگر می خواهیم به جایی برسیم عن قریب باید از دایره لغاتمان حذف و "حرمت" جای آن را بگیرد! انگار نه انگار قانونی هست. اگر قرار است ایالتی قانون گذاری شود که چرا رک و پوست کنده نمی گویید؟! یا یک عبارت من در آوردی تحت عنوان "حریم امام رضا" به آن می چسبانند که این باز خود در جهت پرشورتر کردن احساساتی است که از اساس نبایست بیدار می شد و با چنین مساله ای باید عقلانی و بر مبنای قانون رفتار کرد! مساله فقط کنسرت نیست. مساله بدعتی تازه است که هر آن ممکن است به استناد چنین واقعه ای در جای دیگر رخ دهد که یک آقایی، آقازاده ای، کسی جایی چیزی متناسب با سلیقه ی همایونی اش نباشد تا بزند پایه و اساسش را درب و داغان کند. بعد هم نهایت زحمتی که در توجیه یا توضیح می دهند این است که کسانی که دلشان کنسرت می خواهند بروند جای دیگر زندگی کنند! انگار مشهد ملک پدریشان است!!!
التماس تفکر!
پ.ن: کتاب "سهم من" نوشته پرینوش صنیعی رمان جذابی است که این اواخر خوندم و در میانه تعریف داستان حرف های عمیقی برای گفتن داره. داستان به خوبی نشون می ده حماقت ها و رفتارهای احساسی چطور می تونه فرد را به عرش ببره و یا به زمین بکوبه. از دیدگاه جامعه شناسی هم رفتار حاکم بر کشور رو انصافا خوب توصیف کرده. بخوانید و لذت ببرید. :)
سلام دوست خوبم، روزت بخیر
بنظرم ابتدای یک کتاب روانشناسی نوشته بود چرا مردم فکر میکنند روانشناسها دیوانه اند؟ یا همچین چیزی، درحالیکه از روانشناس ها انتظار نمی رود؛ پاسخ داده بود که یا یه ادمی که بیماری داشته ولی باوجود بیماری موفق به گذراندن دوره شده و شده روانشناس، پس حق با تشخیص مردم است که فک میکنند یک روانشناس دیوانه (دراصل ناهنجار رفتاری) وجود دارد. دوم اینکه روانشناس ممکنست براساس دانشش رفتارهای خلاف عرف و عادت جامعه نشان دهد و احاد جامعه این رفتار متفاوت را پذیرا نباشد و نسبت دیوانه بدهند.
با این مقدمه دلیلی ندارد که پزشکان ما کاملا موازین بهداشتی را رعایت کنند، گرچه انتظار داریم اکثریت به موازین بهداشتی پای بند باشند، پس یک قاری قران هم یک انسان ست، اگر در کودکی مورد تعرض قرار گرفته باشد و یا اگر شیوه تربیتی ش گونه ای باشد که جرات ورزی نداشته باشد و یا تمایلات متفاوتی داشته باشد و نتواند خودش را مدیریت کند، احتمال دارد که رفتاری ناهنجار نشان دهد.
اشکال در این رخداد نیست، طبق قانون احتمالات همه چی محتمل ست، حتی من از واکنش مردم هم تعجب نکردم، وقتی یک طیف از واژه (دیاثت) استفاده میکند و سناریو رابطه مثلثی بین سه هنرمند می نویسد، مفهومش اینست که این شیوه برای تخریب ست نه تنبیه یا اصلاح.
مسئله اینست که یک پرونده وقتی رسانه ای میشود وظیفه واحد روابط عمومی یا سخنگوست که روشنگری کند و تبیین کند که چرا این پرونده طولانی شده و سختی مراحل اثبات چگونه ست و ... که البته انقدر همه چی وارونه شده که حکایت چوپان دروغگو شده که حرف رسانه رسمی خریدار ندارد و این درد ست. سرمایه اعتمادی که تاراج شده
موافقم درست می فرمایید که اگر عقل را تعطیل نکنیم و زود قضاوت نکنیم هزینه های احتمالی کمتری پرداخت خواهیم کرد. اما عقل نقشی 5 درصدی در زندگی ما دارد (5 درصد یعنی یک خطای معمولی) تقریبا اکثر رفتارهای ما برحسب عادت و ناخوداگاه ست.
شاید دو دهه ست که تلاش کردم در قضاوتم بخاطر داشته باشم که قضاوتم نسبی ست و براساس اطلاعات یا اخبار دریافتی و الزاما خبرها درست نیستند و من هم همیشه درست تفسیر نمیکنم. با این همه غالبا می بینم که عنان از کف داده و قضاوتهای تند کرده ام. با همه اینها حرف شما، حرف پخته ، مفید و بجایی ست