قوانین
فلان تیتر خبری را می خوانم: "دخترانی که بی شوهر ماندند و پسرانی که بی همسری برگزیدند." از تیتر خبر احتمالا متوجه محتوای مردسالارانه خواهید شد. همین که دخترها ماندند و پسرها برگزیدند تکلیف همه چیز را روشن می کند. این که ما کی می خواهیم به این نتیجه برسیم که دخترها شهروند درجه دو نیستند و آن ها هم آدم اند و اگر ازدواج کردند/نکردند این احتمال هم وجود دارد که گزینش و انتخاب خودشان است و این طور نیست که همه شان روی دست والدین محترمی که هم و غمی جز فرستادن دخترانشان به خانه بخت ندارند، مانده باشند. خیلی از این ها دارند مستقل و حتی راضی اموراتشان را می گذارند. حتی مجلس تصویب کرده که دختران مجرد بالای 30 سال که تمکن مالی دارند می توانند سرپرستی کودکی را عهده دار شوند... مشکل من هم صرفا این دو کلمه ی "ماندن" و "گزیدن" نیست. مساله من تفکر و نگرش جامعه ایست که چشمش را روی واقعیات می بندد و این دو واژه یکی از کوچکترین و سطحی ترین تبعات و نتایج نگرش ها و سیاست هایی از این قبیل است.
برای ما که تا کمتر از چهل- پنجاه سال پیش ازدواج دختران پیش از بلوغ جنسی شان مساله ای عادی بوده، و حتی هنوز کلمات بی ربط "ازدواج" و "دختران زیر 13 سال" کنار هم دیده می شوند، یک میلیون و 300 هزار نفر مجرد بالای چهل سال مساله چالشی و جدیدی است!!! اگر یک سرچ سطحی در اینترنت داشته باشید می بینید که از 10-15 سال پیش مسئولان مشکل اصلی جوانان را ازدواج می دانند و جوانان مشکل اصلیشان را کار و مسکن! نمی دانم سال 83 یا 84 بود که یکی از روزنامه ها یک مقاله مفصلی هم در این زمینه نوشت و امروز با خواندن مطالبی از این دست بنده دارم به این نتیجه می رسم که احتمالا مشکل از جوانان ماست که مشکلی که در زندگی احساس و هر روز با آن دست و پنجه نرم می کنند با مشکلی که باید احساس کنند متفاوت است! نتیجه چنین درافشانی ها و بی توجهی به واقعیات جامعه هم شد اینی که می بینید...
مساله دیگر قوانین جامعه ماست که به روز رسانی نشده اند. زن جامعه امروز ما آنقدر به آگاهی رسیده است که بداند و بفهمد که 1000 تا سکه ی طلا – که البته اکنون به لطف قانون دیگر امکان پذیر نیست و بنده خودم با این مساله بسیار موافقم- بهای کمی است برای از دست دادن آزادی هایی (خروج از منزل، کار کردن، نداشتن حق طلاق و حضانت فرزند و هزار و یک مساله دیگر) که قانونا به همسر داده می شود و از آن طرف پسرهایمان هم آنقدر عاقل شده اند که بفهمند گذران زندگی آنقدر سخت شده که یک تنه نمی توانند بار سنگین زندگی را به دوش بکشند که تازه در آن اگر فرضا همسرشان شاغل هم باشد می تواند پولش را در زندگی خرج نکند ، بعلاوه آقا باید مهریه هم بدهد و این ها همه به شیرینی احتمالی زندگی مشترک (که تازه کلی شک و شبهه هم در آن هست) نمی ارزد!
درست است که زندگی باید بر مبنای محبت و درک و اعتماد متقابل باشد و همه جمله هایی که شنیده ایم و بلدیم. تا موقعی هم که همه با هم خوب و خوشند سر همه چیز تفاهم دارند که مشکلی نیست. مشکل از آنجا شروع می شود که مثلا مردی که خانمش فوق لیسانس فلان رشته را دارد و دوست دارد کار کند به همسرش می گوید کار نکن! و قانون هم طرف او را می گیرد و همین ها اگر کارشان بالا بگیرد و به طلاق بکشد خانم نمی تواند صرف این که با هم تفاهم ندارند، بدون این که مهرش را حلال کند جانش آزاد شود! چون شوهرش نه معتاد است، نه بی خبر زن گرفته و بدبختانه دست بزن هم ندارد! از جانب آقایان هم جاهایی هست که به نفعشان نیست ولی قبول کنید در 99% موارد هست و زمانی که بی عدالتی هست آخرش همه با هم ضرر می کنند. همین آقایی که اینجا مثلا در زمینه طلاق فلان قانون به نفعش است، ممکن است روزی همین بلا به سر خواهر یا دخترش بیاید!
خب با این حساب از نظر بنده کاملا طبیعی است که از بین این یک میلیون و 300 هزار نفر مجردی که قبلا ذکر شد، 980 هزار نفرشان خانم باشند. آخر آدم عاقل چرا باید تن به چنین قراردادی بدهد؟ آن هم زمانی که باز بر مبنای همین آمار و ارقام 62% دانشجویان تمام مقاطع را دختران تشکیل می دهند که البته می دانیم این امر لزوما به معنای افزایش توانمندی زنان نیست و خیلی ها می روند دانشگاه فقط توقعاتشان زیاد می شود که این را هم همان هایی باید جواب بدهند که بدون در نظر گرفتن نیازمندی ها زرت و زرت دانشجو می پذیرند و مدرک صادر می کنند. ولی جهان بینی این افراد تغییر می کند و همان طور که می بینید آمار زنان شاغل (که طبق افاضات عزیزان پولشان هم مال خودشان است!!!) روز به روز بیشتر می شود و الان نسبت به گذشته زنان بیشتری هستند که یک تنه از پس زندگی برمی آیند.
بعد تا ما می آییم یک جایی صحبت کنیم بعضی ها همین قدر خام و فکر نشده (انگار قبلا به عقل خودمان نرسیده) می گویند که " خب همان اول کار ضمن شرایط عقد بیاورید که حق طلاق و ... می خواهم و فلان شرط را بگذارید." آخر برادر من شما فکر کن می روی خواستگاری دختری که همان اول حرف طلاق پیش می کشد. اصلا وجهه خوبی ندارد! از استثنائات که بگذریم اغلب پسران هم انگار یک حق مسلمی را داری ازشان می گیری و مگر چند درصد افراد جرات درافتادن با عرف را دارند؟ دیده شده انقدر حرف و حدیث در می آید که آدم عطایش را به لقایش ببخشد. حرف من کلی است. از استثنائات عبور کنید...
یا یک مثال دیگر می زنم که قابل درک تر باشد. من دوستی داشتم که مدت ها با پسری دوست بود و قصد ازدواج داشتند. خانواده پسر هم به خواستگاری اش رفتند اما پدر و مادر این دوست بنده یک پا ایستادند و گفتند نه! حتی دلیل هم نمی آورند. صرفا خوششان نیامده بود! از آنجا که بر مبنای قانون رضایت پدر شرط است این دوست ما خودش را به آب و آتش زد، یک مدت شب و روز کار این دختر و پسر گریه زاری بود و حتی یکی از گزینه ها که مراجعه به دادگاه و گرفتن حق ازدواج بدون رضایت پدر است، هم روی میز بود! تا دست آخر پدر ایشان بعد از کلی دعوا مرافعه و تهدیدها و اتمام حجت ها و رسما با ناراحتی و نارضایتی قبول کرد که این ها عقد کنند. مساله من این است که اگر قانون ما از ابتدا چنین حق بزرگی برای پدر قائل نبود و نگرش جامعه که اتفاقا بسیار تاثیرپذیر از قانون است، این بود که "زندگی خودش است و خودش می داند" نهایتا می گفتند که دامادمان را نمی پسندیم و ماجرا خیلی کم عارضه تر از اینی پیش می رفت که پدر فکر کند دارد از حق خودش کوتاه می آید و قضیه از مساله احساس مسئولیت در قبال فرزند تبدیل شود به حق مسلمی که پدر دارد و دخترش دارد به جنگ و به ناحق از اون می گیرد... درست است می تواند حقش را از طریق قانونی بگیرد ولی دختری که هم پدر و مادرش را دوست دارد و هم پسری را که آن ها نمی پسندد، آیا بعد از چنین اقدامی جایگاهی در خانواده خواهد داشت؟ چرا باید چنین بهای سنگینی بپردازد؟!
تغییر زمان بر است... تغییر وحشتناک است... تغییر آدم ها را از دایره آسایش و آرامششان بیرون می آورد. ولی وقتی یک چیزی نیاز جامعه است بگذارید تغییر کند. اگر کسی حرفی می زند قبل از کوباندنش کمی فکر کنیم، نه این که تندی آن طور که جدیدا مد شده به خیال خودمان یک فحش مودبانه "فمنیست" بدهیم و تمام شود برود پی کارش...
در آخر هم جهت رفع ابهام ها این را اضافه کنم که موضوع صحبت من آن بانوان عزیزی نیست که معلوم نیست با خودشان چند چندند و کلا می بینند کجا به نفعشان است تا به همان استناد کنند. منظور من زنانی هستند که تکلیفشان با خودشان روشن است. کسانی که آماده اند از حاشیه بیایند بیرون و در متن زندگی وارد شوند. کسانی که زندگی برابر می خواهند و بهای آن را می پردازند و می دانند هر حقی مسئولیتی به همراه دارد و اگر حقوق برابر می خواهند، از آن طرف هم می دانند که قبض آب و برق و کرایه خانه فقط مربوط به مرد خانه نیست. نمی توانی هم مهریه بگیری هم نصف اموال به نامت باشد! هم سرکار بروی و به شوهرت ربطی نداشته باشد هم پولت برای خودت باشد که محض رضای خدا من حتی نمی فهمم این جمله یعنی چه؟! مثلا یک دست مبل می خری بعد فقط خودت روی آن می نشینی؟!! این پاراگراف آخر خودش یک بحث طولانی است که از موضوع این نوشته خارج است.
پس فعلا همین جا تمامش می کنم...