hello world :)
امروز روز تولد من است و اگر روزی این مناسبت باعث نشود یک پست خشک و خالی بگذارم باید به چیزی در درون خودم شک کنم. اولین پیام تبریک –همان طور که فکرش را می کردم- از آیدای عزیزم بود اما چیزی که فکر نمی کردم این بود که کسی به خاطر به دنیا آمدنم از من تشکر کند!^_^ این طور مواقع آدم نمی داند بخندد یا از هجمه عظیم احساسات اشکش در بیاید. فقط می شود خدا را شکر کرد که عزیزی را در زندگی اش قرار داده که می تواند چنین سردرگمی ها و حس های قشنگ را به دنیایش اضافه کند. سال پیش هم بچه ها کار قشنگی کردند. موقعی که فکر کردم کسی یادش نیست، شب که از سر کار به خانه برگشتم دیدم خانواده کیک خریده اند و کادوبازی داریم و یک بسته قشنگ پستی هم از شمال برایم رسیده و دوستانم برایم کادو فرستاده اند.
الان شده ام 27 سال تمام! و فکر کردن به این که 3 سال دیگر می شود 30 کمی برایم سنگین است. حالا هر چه بقیه بگویند سن فقط یک عدد است. البته که فکر نمی کنم برای چیزی دیر شده باشد. فکر نمی کنم از من گذشته باشد. حتی دیشب تا خود 2 در سایت دانشگاه علمی-کابردی به دنبال این بودم که چطور می شود رشته موسیقی قبول شد و فکر کردن به این که دوباره بروم دانشگاه و چیزی را از نو شروع کنم، هنوز هم باعث می شود قلبم از شادی و هیجان تندتر بزند. همین که هنوز آماده تجربه های نو و جدیدم و همین حس که زندگی هنوز چیزهای جدیدی برای عرضه کردن دارد یعنی هنوز جوانم، زنده ام و زندگی می کنم...
به هر حال 27 سال گذشت... و خدا را شکر روی هم رفته خوب گذشت... :)