شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

میگرن

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۸ ق.ظ

نمی دانم تا حالا دقیقا چند بار این را رسما اعلام کرده ام که من از این کار به حد مرگ متنفرم! از مسیرم تا شبکه! از جایی که ماشینم را پارک می کنم. ازاین راهروی قطار مانندی که اتاق من ته ته آن است آنقدر که همیشه فکر می کنم اگر چاره داشتند بخش غذا و دارو را از آن طرف سالن کلا بیرون می انداختند!
از داروخانه فلان شهر شکایت آورده اند. شکایتشان را می گیرم و کاغذبازی های لازم را انجام می دهم و برای پیگیری تماس های تهدید آمیزی که به ایشان شده، ارجاعشان می دهد به واحد حراست. توی راه بازرسی مرکز بهداشت فلان روستا هستیم که زنگ می زنند که آب دستت است بگذار زمین و برگرد!
طرف (همان داروخانه داری که شکایتش از یک داروخانه دیگر را ثبت کرده بودم) رفته اتاق امور عمومی به ایشان تهمت زده که شما با فلانی که در داروخانه کار می کند فامیلی و داری جانبداری می کنی. ایشان هم انگار آتشش زده باشند! به من که زنگ زد احساس می کردم از توی گوشی حرارت می زند بیرون. کار را نیمه کاره رها می کنم و برمی گردم و در راه بازگشت هر چه بد و بیراه از بچگی تا حالا یادگرفته ام را توی ذهنم مرور می کنم!

شبکه که می رسم می بینم زنگ زده اند حراست هم آمده و فضا عجیب متشنج است! دو ساعت تمام به داد و بیدادها گوش می کنم. من و حراست مثلا پا در میانی می کنیم اوضاع آرام شود. بعد مردک برگشته کلی به من دری وری می گوید که خلاصه اش این است که داروخانه های دیگر هیچ وقت مسئول فنی ندارند و چطور است که من فقط زمان هایی می روم که مسئول فنی شان هست و چرا بهشان تذکر نمی دهم و فقط گیر داده ام به داروخانه این ها؟؟ می گویم:"یعنی می فرمایید بنده باهاشون هماهنگ می کنم و می رم؟ شما الان دارید به منم تهمت می زنید!" می گوید:"اگر این طور نیست، پس اجازه بدید من که بومی اونجام می رم می بینم هر موقع مسئول فنیش نیست خبر می دم اون موقع بیاین بازرسی." حالا نوبت من است که آتش بگیرم. بدون این که عصبانیتم را نشان بدهم با آرامش تمام می گویم:"چشم من اینجا نشسته ام که شما برا من تعیین تکلیف کنید! از این به بعدم هر اخطاری واسه اونا دادم یه رونوشتم واسه حضرت عالی می فرستم که خدای نکرده چیزی از دستتون در نره! خوبه این طور؟" حالا نوبت حراست و امور عمومی است که مرا آرام کنند!
سرم درد میگیرد. حالم بد است. دلم می خواهد بروم و دیگر هرگز پایم را در این خراب شده نگذارم... بعد که یارو می رود به امور عمومی می گویم"آخه من چه صنمی با این داروخانه ها می تونم داشته باشم؟! باور کنید این سه تا داروخانه این شهر برای من هییییییچ فرقی با هم ندارند. از هر سه تاشون به یک اندازه متنفرم! اصلا بره معاونت ازم شکایت کنه."

خلاصه یارو بالاخره شرش را کم می کند و می رود. بعد از این که هر چه دلش خواسته به ما گفته موقع رفتن برگشته می گوید:"خانم دکتر من منظور بدی نداشتما! حلال کنید!" همان طور که بر می گردم و نگاه معناداری نثارش می کنم تصور می کنم که یک چنگال دستم است. گلوی یارو را گرفته ام و با چنگالم محکم می زنم وسط گلویش. نه یک بار، نه دو بار، نه سه بار... محکم می زنم... آنقدر که خون فواره می زند و خودش می افتد کف سالن. انتقامم را که گرفتم ولش می کنم و  همان طور که بر پیشانی ام عرق سردی نشسته و خون از دست و لباسم می چکد، یک نگاه تحقیر آمیز به او می اندازم و بدون این که حرفی بزنم سرم را بالا می گیرم و از اتاق می روم بیرون...

دوتا خبر بد دیگر هم می رسد که تعریف کردنش از حوصله ام خارج است. سه تایی این ها با هم مرا از پا در می آورد. می رسم خانه بدون این که چیزی بخورم سرم را محکم می بندم.

یک بروفن، یک کدئین و دیکلوفناک 100...

و من که دو ساعت تمام مثل مرغ سوخاری توی تخت دور خودم می چرخم و سردرد رهایم نمی کند...   

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۰۱
رها .

نظرات  (۶)

امیدوارم وقتی اینو می خونی سرت خوب شده باشه و آرام شده باشی
پاسخ:

قضیه مربوط به شنبه بود. الان بهترم ممنون

وای :)))) عاشق روحیه لطیفتم. اقلا فانتزی من اینهمه خون و خونریزی نداشت ؛)

پاسخ:
آره بابا... باید آدم دلش خنک شه! گلدون تو سر طرف خورد کردن جواب نمی داد :))
حیف اعصاب ادم های نازنینی چون شما که با این ادم ها بهم میریزه.
چقدر هم درد ازار دهنده ای هست این میگرن
پاسخ:
عزیزمی مینو جان :*
افتضاحه ://

سلام

اگر نتونیم احساسمون رو بیان کنیم، اعلام کنیم که عصبانی هستیم و اگر نتوانیم ناراحتی مان رو با حداقل هیجان بیان کنیم، همه خشم را نثار وجود خودمان می کنیم بعد هم علایم دیگر بدنی سراغمان می اید مثل زخم معده ... و

برخی تلاش می کنند ما را در دام بیاندازند، دامی که ما از خود دفاع کنیم، اینکه تهمت بزنن و ما تلاش کنیم که ثابت کنیم ان حرف در مورد ما مصداق ندارد

ما معمولا از اینکه بعنوان یک ناجی ، فداکار و یا حداقل یه انسان وظیفه شناس و درستکار مورد هجمه و توهین قرار بگیریم می رنجیم، چون احساس میکنیم که قربانی شدیم.

اما طرف مقابل به این می اندیشد که بر رفتار های اتی ما تاثیر بگذارد و احیانا هزینه برخی رفتارهای مارا انقدر بالا ببرد که ما رفتار دلخواه او را انجام دهیم

لذا گرچه من به این رشد نرسیدم که بتوانم همیشه بر خودم کنترل داشته باشم و با خونسردی به طرفم بگویم مثلا من مسئول احساس و انتظار شما نیستم، من کارمندی هستم که مطابق یه رویه و قواعد از قبل مشخص شده سازمان مطبوعم مشغول انجام وظیفه هستم، لذا اگر شما این رویه را نمی پسندی، به کسی که این رویه، ایین نامه و دستورالعمل را داده انتقاد یا پیشنهادت را بیان کن، در ثانی تا حد امکان بجای حرف زدن، حرفتان را مکتوب کنید تا در صورتیکه حرفهایتان مستند نیست خود پاسخگوی حرفهای بی پایه باشید

امور مربوطه هم از دانش کافی برخوردار نیست که اجازه می دهد با شما مواجهه داشته باشند، چون انها هم به رویه ها اشنا نیستند و یا نمیخواهند بیل خود را گلی کنند،

گذشته که گذشته، اما این تجربه ناخوشایند میتواند مبنایی باشد که در اینده امکان تکرار آن کمتر باشد، با صحبت کردن و طرحی نو ایجاد کردند که معترضین به شیوه مناسبی اعتراض کنند و اینکه شما هم حقوقی دارید که سازمان موظف ست انها را تامین کند

پاسخ:
سلام.
درست می گی. به ما گفتند با توجه به مطالبی که ایشون بعدتر در یک چنل پر مخاطب قرار دادند 3 نفر از اعضای سازمان ما می تونند ازشون به جرم توهین و افترا به پلیس فتا شکایت کنند. یک نفر هم پیگیر موضوع هست ولی من واقعا حال و حوصله و وقت پلیس بازی ندارم.
کاری که دارم می کنم یه جورایی با پنبه سر بریدنه. پروندشو کشوندم به حراست و معاونت... قضیش طولانیه...
من تو این مسائل آدم انتقامجویی ام. عصبانی نمی شم ولی یه حالی ازش بگیرم نفهمه از کجا خورده...

موافقم، گاهی بجای اینکه شما پیگیری کنید، نماینده حقوقی سازمان یا اداره مطبوع موظف ست که در دادگاه صالحه مسئله را پیگیری کند

اما اگر شروع کردی از قبل بدان و تصمیم بگیر که کی میخواهی کوتاه بیایی و یا اگر قرار است ببخشی در قبالش چه رفتاری / تضمینی یا التزامی میخواهی بگیری. تا تحت تاثیر جو و فشار ها برای زود کوتاه امدن قرار نگیری

پاسخ:
درسته... بدجور آدمو دوره می کنند!
فعلا گفتم برن تو همون چنل مسائل رو شفاف سازی کنند تا بعد...
چه شرایط سختی داری خواهر. خدا صبرت بده.
پاسخ:
امیدم به اینه که همیشگی نیست و تموم می شه :(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">