شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

سی سالگی

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۵۲ ب.ظ

با یک دنیا عشق برگشته ام... یک عالمه حس خوب... یک عالمه برنامه جدید... مدت زیادی است که اینجا نیستم. طبق عادت سرم شلوغ است ولی حیف است این لحظه هایی که دارند می گذرند بروند بدون اینکه ردپایی به جا بگذارند و من بتوانم چند سال دیگر حال و هوای ۲۹ سالگی که دارد به اتمام می رسد را تجربه کنم.

حقیقتش ۳۰ سالگیم شاید از آنچه قبلا تصور می کردم کمی دور باشد. همچنان مجردم. البته در رابطه ای حدودا ۴ ماهه که به آرامی می گذرد. بالاخره جواب کمیسیونم آمد و دارم داروخانه می زنم... شریکی... حالا هر چه همه بگویند شریک اگر خوب بود خدا می گرفت. ولی وقتی توانایی این که به تنهایی کاری را انجام بدهی نداشته باشی مجبوری دیگر... من هم همچنان در پاسخ همان استدلال معروفم را می آورم که سفره ای پهن است و هر کس سهم خودش را برمی دارد. شریکم هم همین طور... بهتر از آنست که کلا سفره ای نباشد..

خلاصه اتفاقات زیاد است ولی حس نوشتن نیست. نمی دانم انگار نوشتن از یادم رفته. به شدت تغییر کرده ام. ذهنم درگیر کار است و چک و قرارداد... و پیام های عاشقانه ای که لابه لای کارهایم خسته نباشید می گوید و روز خوبی برایم آرزو می کند :) از آن طرف دلم عجیب به تنهایی خو کرده. آنقدر که دیگر نگاه های متعجب ازین که توی رستوران تنهایی بنشینم... تنهایی توی شهر پرسه بزنم... تنهایی برنامه ریزی کنم و... اذیت کننده نیست. خود تنهایی اش هم... خب البته اگر "او" باشد خوب است. مسلما بیشتر خوش می گذرد ولی دیگر مدت هاست از مونولوگ های درونی خبری نیست. خالی ام! درون ذهنم دائم یک صدای سسسسسسس ممتد می آید. و من با شگفتی به شکوه و عظمت این سکوت می نگرم. یک ناظرم! نگاه می کنم و در حافظه ام ثبت می شود... نگاه می کنم و دلم می گیرد... خوشحال می شود... دلتنگ می شود...

چقدر کار دارم! و چقدر حس عاقل تر شدن دارم... و صبورتر شدن و عاشق تر شدن... 

          سی سالگی از آنچه بدان فکر می کنم به من نزدیک تر است!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۳۱
رها .

نظرات  (۵)

شانسکی اومدم یه سر بزنم ببینم کجایی وچه می کنی که خدا رو شکر دیدم هستی و نوشتی و می خوای بنویسی احتمالا بعد از این. رها جان ورود به هر دهه ای از زندگی دستاوردهای خودش رو داره . حالا میتونی به عقب برگردی و به خودت بگی سی سال تجربه دیدن شب و روز و تغییر فصلها رو دارم و دانشی که از دل کتابها نیومده و تجربه شخصی خودم هست. روزهای باقی مانده این دهه رو شاید به این خاطر داری به سکوت می گذرونی که این تجربه ها باید در ذهنت ته نشین بشند. 

پیشاپیش سی سالگت مبارک

پاسخ:
ممنونم فرزانه جون. بله سیییی ساااااال! 
آدم تو این سن کم و بیش سبک زندگی خودش رو پیدا کرده
پیشاپیش تشکر می کنم :)

سلام

چه عجب!

خوشحال شدم که با پست جدیدت مواجه شدم، بماند که نثرت تغییر کرده، نمیشه گفت پخته شدی، شاید توجهت معطوف به چیزهای جدید شده و سهم نوشتن در زندگی ت کاسته شده

تقریبا همه ادمها یه سری مراحل مشابه ی رو طی میکنند. یک عده زودتر یه عده دیرتر، به پختگی دوره چهارم زندگی می‌رسند. تنها مسئله اینه که ما محدودیت انرژی داریم وقتی تمرکز و توجه به یه مسئله یی میکنیم معمولا از یه سری مسائل دیگه غافل میشویم مگه مسائل مهم موضوع سلامت جسم و تن رو به عادت تبدیل کرده باشیم و هر از گاهی ارزیابی هایی از خود داشته باشیم( یه جورایی خودمون رو تحت نظر داشته باشیم)

همه مراحل زندگی مخاطرات و حساسیت های خودش رو داره. خوشبختانه با توجه به دیگران میتوان شانس اسیب پذیری رو کاهش داد و به طبع به زندگی غنا و ژرفا بخشید

امیدوارم در ادامه مسیر زندگی بالاتر از نرم  و میانگین جامعه باشی

ارادتمند

پاسخ:
سلام! بله کنجکاو جان درست می گی. کم کار می شدم ولی سابقه ی همچین غیبت طولانی نداشتم تا حالا
بله این مدت تجربیات خیلی عجیبی داشتم. از مسائل عاطفی که بگذریم، درگیر یه سری قرارداد مربوط به کار بودم و کاغذبازی و یه چکی که پامو به دادگاه و دفتر وکیل و شورای حل اختلاف و... باز کرد و هنوزم نتونستم پولمو بگیرم و آنفولانزایی که منو تا دم مرگ برد و برگردوند! و کلی مساله دیگه
به معنای واقعا یه سر بودم و هزار سودا! الان خدا رو شکر حجم زیادیش حل شده. ولی بحرانای زیادی رو از سر گذروندم
و حالا فکر می کنم حس نوشتنمم برگشته!

ممنونم. امیدوارم شما هم روزگار خوبی رو بگذرونی

سلام

برای پست‌هات نمیشه نظر گذاشت، خب من اینجا می نویسم، گرچه همه پست هات با تاخیر دیدم و عجیب اینه که تاریخ انتشار متفاوت دارند!

دوست قدیمی، اگه احیانا حرفی بزنم دو نکته قبلش حتما بخاطر خواهی داشت، حرفهای من وحی نیست، دوم اینه که خودم در عمل خیلی نتونستم به دانسته‌هایم عمل کنم، در بهترین حالت با تاخیر متوجه شدم و با تاخیر بیشتر تونستم بخشی از رفتارم را تا حدی اصلاح کنم

کلیتی که برداشت کردم نتایجی گرفتی که انتظار نداشتی، همچنین الان متوجه شدی اطلاعات اولیه ت ناقص و ناکافی بوده، خب در اینجا برنده یی چون فرافکنی نکردی، مسئله را به نسبت خوبی تحلیل کردی، حتی میدونی که در اینده هم تضمین و گارانتی وجود ندارد که اشتباه را به صفر برسانی، با همه اینها عدم تحقق انتظار حس ناخوشایندی تولید میکند، قدری درون گرا می شویم که تا نظام ارزشیابی را بهبود بخشیم (احتمالا) بعد دوباره به زندگی متداول بر می‌گردیم، احتمالا شما بیشتر از بقیه با مقوله خود مراقبتی آشنا هستید، خود مراقبتی یک فرایند مستمر و نسبتا پویاست، خیلی دوست داشتم بتوانم با شما صحبت کنم، اما شما ملاحظات صحیحی دارید که قابل احترام است.

تصور میکنم شما پخته تر از قبل شدید، از زیر ضربه‌ها جان بدر بردید که این خیلی ارزشمند ست، نفس زندگی ارزشمندترین سرمایه و بی بدیل ترین ان است. همچنان معتقدم که شما ظرفیتهای فوق العاده یی برای تحقق دارید. البته که تحقق خواسته‌ها نیاز به انرژی، پشتکار و بازخورد و اصلاح رفتار با توجه به بازخورد است.

اما شادی،‌ انرژی و سوخت محرک ست، برای همین احتمالا در حال تجدید این حس و حال هستیم. بدرستی اشاره کردید که سهم شادی بهتره سهم منطقی از حس و حال کلی ما باشد. این نشانه پختگی و عبور از یک دوران و ورود به یک دوران جدید است.

بنظر میرسد شما خود اتکا هستید و احتمالا با این حساب بایستی خود همچون یه مسئله تحقیقی شروع به تعریف مسئله، پیشینه، راه حل ها و ارزیابی راه حل ها خواهید بود.

مجددا از اینکه دوباره می نویسید خوشحالم. از اینکه سرپا هستید و با وجود ناملایمات و وزش باد نا موافق سربلندید احساس خوبی دارم.

ارادتمند شما دوست قدیمی

راستی مایلم احوالی از پدر بپرسم،‌ بالاخره کوه رفتند؟ مادر چطور؟ برادرزاده تان که به شما خیلی دلبسته بود، پیانو هنوز می نوازید؟

پاسخ:
سلام کنجکاو عزیز
ممنونم که هنوز به یادمی و به صفحه من سر می زنی. حقیقت اینه که زیادی خودم رو گرفتار کردم. که در پست اخیرم که بعد از سال نو نوشتم به بخشیش اشاره کردم.
پدر و مادرم شکر خدا خوبند و روزهای آرومی رو تجربه می کنند. نه پدرم متاسفانه دیگه موفق نشدند کوهنوردی کنند که با توجه به سن و سالشون طبیعی به نظر می رسه. برادرزادمم هم خوبه ممنون. مشکلات سن بلوغ و ... ولی در کل بد نیست. بله هنوز پیانو می زنم منتها خیلی آماتورم و وقت برای پیشرفت در یک زمینه تخصصی مثل ساز زدن ندارم.
با تمام صحبت هات موافقم. به قول یکی از دوستام من در مرحله عجیبی از خوداگاهی قرار دارم. اینکه تحقق خواسته ها نیاز احتمالا با پشتکار و پیگیری ممکنه رو باهات موافقم منتها چیزی که مدت هاست ذهن من رو مشغول کرده بهاییه که برای این جاه طلبی ها می پردازیم و این که آیا واقعا ارزش داره؟! هر چند به شخصیت افراد هم بستگی داره. مثلا من فی ذات از حس سکون و ایستایی متنفرم. شاید بعضی ها باهاش مشکلی نداشته باشند. ولی بهای جاه طلبی ها رو باید قبل از هر چیز در نظر گرفت و این که تا چه اندازه قادر به پرداخت قرض مون به زندگی هستیم و طلب هامون از آرامشی که همگی استحقاقش رو داریم

دقیقا وقتی که نمیخواهی کسی نظر بدهد، مصرانه نظر می دهم، چرا؟ چون امید دارم که این دوره را به سلامت سپری کنی

پاسخ:
چرا اتفاقا خوشحال می شم نظراتتو می خونم

سلام از نوشته هایی که به اسم من اینجا درج شده خوشم اومد، یادمه یکی یه جمله از 30 سال پیش خودم به خودم نقل کرد، کف کردم که من همچون حرفی زده باشم. بامزه ست که خودم هم نیاز دارم همین حرفهارو کسی بهم بزنه!

دوست قدیمی بزرگوار، شما تلاش میکنی موفق میشی من خوشحال میشم، خودم رو شریک موفقیتهات می کنم و مثل قهرمانی که جور بقیه رو می کشه.

بعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــله، تلاش همیشه ارزش داره، به از نشستن باطل، اگه تلاش نکنیم هم تضمینی برای خرسندی نیست، اصولا تضمینی برای خرسندی نیست، بنظرم (تئوری من)‌ هرکسی با یه دامنه یی از رضایت که سرمایه ش هست گذران عمر میکنه، ناملایمات رضایتمندی ش رو به حداقل دامنه ش می رسونه و موفقیت به حد بالا و حداکثر اون دامنه، اما دامنه رضایتمندی محدوده، نامحدود نیست، اگه انتظار ما منطبق با واقعیت موجود نباشه بیشتر سرخورده میشویم. بخصوص اگه رضایت رو منوط به مسائل بیرونی کنیم، موفقیت های بیرونی، دستاوردهای بیرونی، تاییدهای دیگران

پیشنهادی که برخی روانشناسان دادند اینه که سهم خودتایید گری (به زعم من) یا لذت بردن از تلاش و شادبودن از بودن در مسیر تحقق خود رو اگر بتوانیم بیشتر کنیم در رضایت مندی، اونوقت احتمالا برای شاد بودن منتظر تحقق خواسته خاص‌،‌ازدواج با شخص خاص،‌زندگی در محل خاص، داشتن درامد مشخص،‌ تیپ و پرستیژ خاص، نمی مانیم و حال رو کمتر از دست می دهیم.

پس تلاش همیشه ارزش داره، تلاش هست که باعث میشه که دستاوردی داشته باشیم که بتوانیم ان را ارزیابی کنیم و بهبود ببخشیم

بدون تلاش همه چی ذهنی و خیالی ست. گرچه تعادل بین تلاش و مقدورات تعادل ظریفی ست

یه روز فرصت کنم همه نوشته هایی که برای شما نوشتم را برای خودم جمع اوری کنم و وقتی کم می اورم بخونم

ارادتمند99124

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">