شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفتر شعر» ثبت شده است

شاید دوستت دارم همین باشد...

که من وقتی تو را می بینم با همه غریب می شوم

حتی در گوشه اتاق با کسی شبیه خودم در آینه

 

شاید دوستت دارم همین باشد

که من وقتی تو را ندارم 

چوب حراج می زنم بر تمام دارم هایم از بی کسی

 

شاید دوستت دارم همین باشد

که وقتی تو را ندارم از زمین هم متنفر می شوم

و احساس می کنم که تنها تویی که می توانی مرا عاشق کنی

 

چیزی بگو

مرا شیفته کلماتی کن که هرگز نمی گویی

اگر زحمتی نیست بگو که نباید بترسم

و نباید بلرزد دلم

و اگر اشک به چشمانم بیاید می روی از هوش

 

این ها را بگو لطفا!

حتی اگر شوخی کوچکی هستند برای تو

چرا که من مانند کودکی هایم انگار

قایق کاغذی به آب انداخته ام با دوست داشتن تو

 

قایقی که با رسیدن به اولین پیچ

جوی را تا ته غرق خواهد کرد...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۱۷
رها .


من  چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۵ ، ۱۰:۵۶
رها .

قصد دارم از این به بعد شعرهایی که دوست دارم رو تحت عنوانی به نام "دفتر شعر" جمع آوری کنم. اینم اولیش:

 

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار در این پنجره با تو

 

از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو

 

دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو

 

بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد

با آتش مان سوخته بودی همه را تو

 

پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا-تو

 

آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد

حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو

 

یا مرگ و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ و یا تو

 

وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا-تو، همه جا-تو، همه جا-تو

 

پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه خلق، چرا تو

 

محمدعلی بهمنی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۵ ، ۱۰:۵۰
رها .