تقریبا 3 هفته است که در این درمانگاه کار می کنم. اینجا متاسفانه توی داروخانه فلاسک و ... نداریم. ماهم مثل بقیه باید برویم پانسیون. هر کسی 20 دقیقه در6 ساعت وقت استراحت دارد. آن هم به نوبت... چند روز اول خوشم نیامد. ولی بعد که بیشتر پرسنل را شناختم دیدم که اتفاقا اینجا بیشتر خوش می گذرد.
یکی از پرسنل رفته یک پفک خریده و توی پانسیون همه دو دستی رفته اند توی کارش!!! همسر یکی شان زنگ می زد. ایشان هم که نگران است از قافله عقب بماند همان طور که تند تند دارد پفک می خورد گوشی را جواب می دهد که "مورد اورژانسی دارم، اگه کارت واجب نیست بعدا زنگ بزن." و خیلی طبیعی قطع می کند و می رود سر ادامه پفکی که 5 نفر بالای سرش ایستاده اند... صدای قاه قاه خنده بلند می شود...
باز دیروز می روم پانسیون می بینم دکتر ب سریع تبلتش را در می آورد کلش آو کلنزش را چک کند. بعد هم صحبتش با دکتر ج در این رابطه است که شب دوتایی بروند به فلانی -که من نمی شناسم- حمله کنند!! گویا درمانگاه دراین خصوص خیلی متحد است و از من هم پرسیدند کلش دارم یا نه که ما اعلام برائت کردیم و به ایشان گفتیم که فعلا تنها چیزی که در زندگیمان احتیاج نداریم اعتیاد جدید است... ^_^
معرف من به این سازمان یکی از دوستانم بود که شیفت صبح داروخانه را دارد و من دقیقا زمانی آمده ام که ایشان با رییس درمانگاه رابطه شان کارد و پنیر است. ایشان مسئول امور دارویی درمانگاه است و بنده مسئول فنی داروخانه. حالا من گیر افتاده ام بین این دوتا. آقای دکتر –رئیس درمانگاه- برای اذیت کردن خانم دکتر، هی به من پوئن می دهد و مرا بالا می برد و حتی دفعه قبل که داشت عصرانه می خورد مرا دعوت کرده که "بیا خانم دکتر با من عصرانه بخور، تنهایی نمی چسبه..." آدم خوبی است. ولی من در دعوای بین دو نفر آتش بیار معرکه نخواهم شد. نمی دانم توی سرش چه می گذرد. مشکل جفتشان هم این است که معتقدند آن دیگری ایشان را اصلا آدم به حساب نمی آورد! راستش را بخواهید حقیقت هم همین است!! آقای رئیس هم یک بار از دهانش در آمده که "بخواد اینجوری رفتار کنه اعلام عدم نیاز می کنم. ما همین الانشم یه داروساز دیگه داریم. با همون سر می کنیم."
والله قسم من نیامده ام اینجا نان کسی را ببرم. آن هم نان کسی که خودش مرا اینجا آورده! به دوستم می گویم کوتاه بیاید. می گوید"این فکر کرده کیه؟ از نظر چارت سازمانی ایشون مافوق من نیست. مافوق من رئیس دارو و تجهیزات سازمانه!" رابطه مان آنقدر نزدیک نیست که بهش بگویم "خیلی خری" ولی نمی فهمم چرا بعضی ها اینقدر سیاست ندارند! مافوق تو نیست؟؟ به راحتی می تواند تو را از اینجا بیرون کند! فقط خیلی دوستانه می گویم"ببین عزیزم، من اگه جای تو بودم و انقدرم مطمئن بودم که روش خودم درسته، اتفاقا خیلی هم با رئیسم صمیمی می شدم نظرشم می پرسیدم، یه جوری که انگار برام مهمه. تهشم حرف خودمو به کرسی می نشوندم. یا اگه بتونی حرف تو دهنش بذاری که چه بهتر! همون چیزی که تو می خوای رو اون بگه... یه ذره حوصله می خواد. من خودم با رییس شبکه همین کارو کردم! خیلی خوب جواب داد. تهشم همه راضی و خوشحالند! :)))" ولی این ها همه یاسین در گوش کسی خواندن است! اصلا درک نمی کنم چرا بعضی ها انقدر غد و یک دنده اند؟!
مشکلی که اغلب آدم های دارای غرور این مدلی دارند این است که حرف آخر را این ها باید بزنند. اتفاقا به نظر من حق با خانم دکتر است. ولی این طور انتحاری پیش رفتن ره به جایی نمی برد. نمی دانم تا حالا با چنین آدم هایی روبرو شده اید یا نه. با این افراد که در مورد مساله ای صحبت می کنی بیشتر از آن که خود مساله مهم باشد "منیت" افراد است که نمود پیدا می کند. افراد به جای آنکه برای رفع مشکل بحث کنند دارند "من" خودشان را به رخ هم می کشند و در این جنگ تن به تن مهم ترین چالش این است که کی دیگری را ضربه فنی می کند و حرفش ولو اشتباه را به کرسی می نشاند!
از این بحث و جدل ها خسته می شوم و همان طور که به خودم قول می دهم هرگز قاطی موضوعی که به من ربطی ندارد نشوم، دوستم را می کشم کنار و می گویم:"عزیزم به جای این بحثا بیا ببین می تونی آسیکلوویر موضعی رو بیاری تو فارماکوپه که نخوایم واسه کسی که زنا داره چشمیش رو بدیم؟!"