شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

مامان همیشه موقع خداحافظی یه دستشو میندازه دور گردنم و رو بوسی می کنه و اون بوسه ی آخر از اون مدلای آبکی و ممتده که صدای منو در میاره که: " مامان این جوری نکن. اشکم در میاد!" و من درست از همون موقع دلم تنگ می شه و جاشو خالی می بینم. می رم دم در دنبالش تا تاکسی بیاد. دوباره روبوسی می کنیم و بعد یه خداحافظی هول هولکی واسه قایم کردن اشکا... مامان می ره و من تک و تنها از پله ها بالا می رم. مریم بغلم می گیره: " جاش خالی نباشه." خودمو ول می کنم رو راکر و محکم تکونش می دم... چند بار محکم از عقب می خوره به دیوار... من خیره می شم به رو به روم و به این فکر می کنم که به یمن قدوم مادر و الطاف لایزال خونواده هامون بالاخره اینجا شبیه خونه آدمیزاد شد! تلویزیون، دستگاه دی وی دی، مبل، صندلی اپن، قفسه ی کتاب، تخت و تشک تازه ی من و ... و البته جیب خالی بابا! و شرمندگی ما دوتا- من و هم خونم- از این که حسابی والدین محترممون رو تیغ زدیم! به این فکر می کنم که مگه قراره ما چه گلی به سرشون بزنیم؟! کنسرت آدل نگاه می کنم... چقدر این آهنگش قشنگه: nevermind I'll find someone like youI wish nothing but the best for you toodon't forget meI begI remember you saidsometimes it lasts in lovebut sometimes it hurts instead این چند روز به جز بازار که هر روز سر می زدیم پاتوقای دو نفری رو این بار سه نفری گشتیم. رفتیم دریا و بعد می ریم اون جیگرکیه که هر بار می رفتیم نگران بودیم که کسی ما رو اینجا نبینه، منتها این بار با شعار جدید "گور بابای کلاس و مخلفاتش!" راحت می ریم و صندلی های بیرون می شینیم و نگران هیچ چیزی هم نیستیم. مامان موقع خداحافظی می گه :"به بابا می گم فردا واست پول بریزه." و من آروم می گم:" ممنون، فقط به بابا بگید از این ماه موقع پول ریختن نرخ تورم و نوسانات قیمت دلار رو هم در نظر بگیرن!"... لعنتی... اصلا پول تو کیف آدم نمی مونه تازه من کلی هم مراعات می کنم: به ندرت لباس یا وسیله ی جدید می خرم، تفریحات پرخرج نداریم،از نظر خورد و خوراکمون هم خیلی غذاهای معمولی و دانشجویی. ولی با وجود همه ی اینا این یارانه ای که کارتش دسته منه بعلاوه ی نقدینه های گاه و بیگاه واریز شده به حساب بنده به هیچ عنوان جوابگوی زندگی نیمه درویشی ما نیست. این طور می شه که ما هم آخر هر ماه -بعد از خدا- دست دعا داریم به درگاه جیب پدر! تازه دیروز صاحب خونه نرخ جدید اجاره رو هم تعیین کرد که بنده هنوز دارم فکر می کنم که چه جوری به خونه اطلاع بدم. از اینها که بگذریم اگه بخوام از درس و دانشگاه بگم باید اعتراف کنم که طبق روال هر سال در اول ترم با مریم جان شروع می کنیم  طرح ریزی تصمیمات، اهداف و برنامه های ترم تحت عنوان "تصمیم کبری!" که البته نمی دونم چه مشکلی داره که هر ساله مطالعه ی تمام کتب، مقالات علمی و مسائل درسی و غیر درسی و اجرای تحقیقات و پروژه های عظیم داروسازی که قراره دنیا رو متحیر کنه و ما را به جاودانه های تاریخ تبدیل کنه، به ترم بعد موکول می شه! و البته این رو هم بگم که ما هیچ رقمه کوتاه نمیایم و هر ترم اوضاع ماهمینه و ما همچنان به خودمون می باورونیم که قیمت وقتمون سر به فلک می ذاره یا مثلا تاریخ سر کوچه منتظر ایستاده تا ما بریم عوضش کنیم! البته این رو هم صادقانه بگم که در مورد تمام درس هایی که جز شب امتحان خونده نشدن و تمام اون جور و ستم که ما در این لیالی معظم می کشیدیم، بنده مقصر نبوده و باور کنید کاملا بی تقصیرم! مقصر خانواده ی من بودن که منو ددری بار آوردن! وگرنه من خودم بهتر از هر کسی می دونم اون بیرون خبری نیست و به صلاحمه که بشینم درسم رو بخونم و واقعا هم این ترم و این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و خودمم قول دادم که نذارم درسا رو هم جمع بشه... ولی از اونجا که ترک عادت موجب مرضه و این تصمیم ممکنه اثرات سوئی روی سلامت روحی- روانیم داشته باشه عجالتا با بچه ها تصمیم گرفتیم این آخر هفته رو بریم شهسوار یه آب و هوایی عوض کنیم، بعد انشاالله از هفته ی دیگه... کج خلقی یه بنده خدایی آزارم می ده. می دونم خودشم داره اذیت می شه و گاهی فکر می کنم چه مسخره که این وسط سر یه غرور لعنتی یه قسمتی از خوشیمون زایل شد... ولی بعد به خودم می گم: " این حرفا رو بی خیال، به قول مریم خودمونو عشقه!" به این فکر می کنم که گاهی اوقات بهتره اجازه بدی بقیه فکر کنن یه احمقی! این طوری هم خودت راحت تری هم دیگران! انشاالله اوضاع رو به راه بشه. یا یه جوری از این معذب بودن رها بشیم... هر 5-6 نفری که درگیریم!... آمین! دیگه عرضی نیست... برم سر درس و مشقم. فعلا...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۱ ، ۰۶:۲۹
رها .