شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیله... شاید برگشتم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۱ ، ۱۶:۰۰
رها .
واقعا الان هم وقت به دنیا آمدن بود؟ درست وسط امتحانات... البته هنوز چند روزی باقی مانده ولی اولین کادوی تولدم را هفته ی پیش دریافت کردم و اولین پیام تبریک را هم امروز. اس ام اس می دهد که: "تولدت مبارک... من اولین نفری بودم که تبریک گفتما!" من هم جواب می دهم:" ممنون. زوده واسه تبریک ولی به جاش در شرایطی که بقیه به علت ضیق وقت مجبورن کادوهاشونو حساب به حساب کنن تو وقت داری که واسم پستش کنی!" و بعد هم خودم به خودم جواب می دهم که: شتر در خواب بیند پنبه دانه! خلاصه این که تولد بی موقعیست... همیشه بی موقع بوده. از همان 7 سالگی! پست قبلی راجع به وسائل خانه بود که یکی یکی افقی می شوند این یکی مربوط به هم خانه ام است که بنده ی خدا دیشب از گوش درد نتوانست بخوابد. امیدوارم کاندیدای بعدی من نباشم. هر چند که معمولا این مدل دوا درمان ها برای من در تعطیلی هایی رخ می دهد که قرار است به شادی بگذرد! به دنبال تغییر، موهای قهوه ایم را دوباره مشکی می کنم و به این فکر می کنم که چه قدر خوب است آدم شبیه خودش باشد! و باز هم شبیه قدیم ترهای خودم اوقات استراحت را در اینترنت و وب گردی می گذرانم و بسیاری از همکلاسی های عزیزی که چندی است بحمدالله از زیارتشان محرومم را در فیس بوک ملاقات می کنم! آقای همکلاسی به شوخی می گوید که شما که در طول ترم خوانده اید و هی می خواهد متلک بگوید که خودم دست پیش را می گیرم: "آره من فقط قراره شب امتحان یه مرور کلی داشته باشم. فقط تو فرجه یکم حوصلم سر می ره که خدا رو شکر اینترنت و فیلم و ... هست!" و این طوری مثلا می خواهم فضای صحبت را عوض کنم. هر چند خودم که دوباره برای خودم می خوانم تعجب می کنم از جوابی که نوشتم:"این جمله فقط یه هاپ هاپ تهش کم داره!" و از این فکر با صدای بلند می خندم...  خودم کاملا به این امر واقفم که الان حداکثر پتانسیل را برای گرفتن یقه ی هر کسی که سر راهم سبز شود را دارم. یکی منو نجات بده!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۱ ، ۱۸:۴۲
رها .
هوا همه اش سرد است و خیابان های این محله –علی الخصوص- اغلب گل آلود و ما هم نه حال و حوصله ی بیرون رفتن داریم و نه وقتش را و این مدت اخیر هم یک جورهایی خیلی خودمان را تحویل گرفتیم و از خودمان پذیرایی کردیم و تازه قصد صرفه جویی برای بقیه ی ماه را داشتیم که ناغافل! کارهای عجیب غریب پیش آمد: اول از همه که سشوار بنده سوخت. بعد دستگاه دی وی دی مشکل پیدا کرد. بعد لپ تاپ محترم 200000 تومان خرج روی دست بنده گذاشتند... بعد خشک کن ماشین لباس شویی خراب شد. حالا موبایلم قاطی کرده. ما هم که به روی مبارک نمی آوریم و کلی خودمان را راضی کرده ایم که: "اصلا لباس ها را می گذاریم جلوی بخاری خشک شود بهتر هم هست و سشوار کشیدن مو را خراب می کند و با لپتاپ فیلم می بینیم، صفایش بیشتر است و ..." ولی این آخری را دیگر نمی توان زیر سبیلی رد کرد همین امروز فردا باید موبایل را درست کنم که دارد کار دستم می دهد. مصداق واقعی ضرب المثل وزین " هر چه سنگ است مال پای لنگ است!" دیروز هم امتحان عملی سیوتیکس داشتیم. شش نفری صدایمان می کردند توی آزمایشگاه و شانسی یک کاغذ می کشیدیم که چه ماده ای درست کنیم و با توجه به مقادیر داده شده ماده را بایست در حالی می ساختیم که استاد مثل شیر بالای سرمان ایستاده بود و چهارچشمی تمام کارهایمان را زیر نظر داشت! از قضا "مرد روزهای سخت" که معرف حضورتان هست هم مجاور بنده ایستاده بود و داشت سعی می کرد که امولسیون پارافین با اچ ال بی خاصی تولید کند و پدر اعصاب بنده را در آورد از بس زیر گوشم گفت:" این همون بود که هاون می خواست یا باید گرمش کنم؟" نمونه ی واقعی یک آدم هول! دارویی که به من می افتد الگزیر فنوباربیتال است. کار خاصی ندارد منتهی آنقدر در وزن کردن و شستن ظرف ها و محاسبات وسواس به خرج می دهم که سه برابر آن چیزی که واقعا لازم است زمان می برد! دست آخر هم دارو را داخل شیشه شربت می ریزم و برچسب می زنم. موقع تحویل با خنده می گویم: "به به چه الگزیری... عمرا کارخونه این قدر دقیق بسازه!" استاد با خنده می پرسد: "حاضری خودت بخوریش؟!" جواب می دهم:"صد درصد!" یک نگاهی به من می اندازد، شیشه شربت و کاغذی که روش ساخت را رویش نوشته ام می گیرد و می رود. روی کاغذ می نویسد:9.5 از 10... خوشحال می شوم. 0.5 نمره کم می کند برای این که سرش کلاه گذاشتم! حواسم نبود چه مقدار خواسته شده...همین جوری برای دل خودم یک عالمه درست کردم تقریبا تمام شربت بی پی و آمارانتی (رنگ خوراکی) که آنجا گذاشته شده بود را مصرف کردم و بعد که متوجه شدم اضافه اش را قایمکی ریختم توی سینک آزمایشگاه!  ولی 9.5 هم خوب است! استاد این درس از معدود استادهاییست که من عاشقش هستم، کلی سربه سرمان گذاشت و جو امتحان را آرام کرد. خلاصه این که سعی می کنم روی مثبت قضیه را ببینم و برنامه ی تفریحی می چینم با این که امتحان دارم. بالاخره دو حالت که بیشتر ندارد: یا با نمره ی خوب پاس می شود ... یا با نمره ی بد! اعتماد به نفسو داشتی؟! پ.ن: اومدم یه پاراگرافو edit کنم زدم چشمشم کور کردم! خلاصش این که دارم می رم تهران...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۱ ، ۱۶:۲۲
رها .