شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۸
رها .

ملاکا شهر قدمی زیبایی است با ساختمان های سرخ که آثار بجا مانده از جنگ با پرتقال و انگلیس هنوز هم در آن به چشم می خورد. نمی دانم چه شد که تصمیم گرفتیم با راجش برویم ملاکا ولی به هر حال ارزش رفتن را داشت. ناهار را در یک رستوران کوچک محلی خوردیم. یک خانواده چینی که پدربزرگشان به شکل دلپذیری شبیه پیرمرد انیمیشین Ups  بود...

از آنجا که تعریف کردن کل وقایع نه در حوصله شما می گنجد و نه من فکر می کنم بهتر همان که در سکوت با هم چند تایی عکس تماشا کنیم...  

Melaka...

قصر پادشاه واقع در پوتراجایا که متاسفانه ازین نزدیک تر نتونستیم بریم...

 french village انقدر فضا آرامش بخش و دوست داشتنیه آدم دلش می خواد یه چند روزی اینجا اتراق کنه...

این دهکده به همراه دهکده ژاپنی ها و البته یه excitement park در چند کیلومتری کوالالامپوره. قیمت پیشنهادی تور 40$ بود. در ضمن تور فقط یه توقف کوتاه در دهکده ها داره و اصلا ممکنه از اون پارکی که گفتم و عکس هاش در ادامه هست خبردار نشید! من با دوستم رفتم و کل هزینه ای که پرداخت کردم پول بنزین ماشین طرف (15 رینگت) -که البته پیشنهاد خودم بود و به شما هم پیشنهاد می کنم که اگر کسی در حقتون لطفی می کنه نذارید پای وظیفش و شما هم سعی کنید جبران کنید و البته این مساله باعث می شه طرف هم بیشتر دلش بخواد کمکتون کنه و خاطره بهتری هم از شما و احتمالا ایرانی جماعت در ذهنش بمونه، مخصوصا در فرهنگ بدون تعارف و حساب حساب کاکا برادر اون طرف آب!- و ورودی پارک بود. ^_^)

دهکده ژاپنی ها... یه فضای کاملا با حس و حال ژاپنی! که کیمونو هم برای نیم ساعت اجاره می دادن. ما با یه تور چینی رسیدیم اینجا و فکر می کنم براشون خیلی خنده دار بود که کسی با چهره اصطلاحا خاورمیانه ای کیمونو پوشیده باشه. چند نفر ازم خواستند باهاشون عکس بگیرم که البته خودمم بی نصیب نموندم و بهترین عکسای سفرمو اینجا گرفتم :)

اینجا یه excitement park بود که یه مسیر پر پیچ و خمی رو باید طی می کردید که شامل یه ذره کوهنوردی، عبور از پل معلق، این طنابی که در شکل می بینید و اسمش رو نمی دونم چیه که فاصه دوتا کوه رو باید به صورت آویزان از این طناب طی می کردید و جای همگی خالی... خیلی جای جالبی بود. یه نمه منو یاد فیلم hunger game مینداخت :))

(فقط سه تا تصویر اول واسه اون روز سفر به ملاکاست. بقیه اش جاهای دیگست که روزای دیگه و با افراد دیگه رفتم.)

راجش به خانواده اش گفته بود که یک مهمان ایرانی دارد. از طرف دیگر عمویش را هم در همان جلسه مدیتیشن ملاقات کرده بودم. در راه برگشت مادرش تماس گرفت و گفت که عمویش مهمانشان است و کلی از مهمان فوق العاده راج تعریف کرده و خوشحال می شوند اگر دعوتشان را بپذیرم و شب هر ساعتی که به کوالالامپور برگشتیم با راجش بروم خانه شان. حقیقتش قبل از این هم گفتم که من اصلا حس خوبی به رفتن به خانه ی کسی که نمی شناسم ندارم! اصلا کلا در سفر آن هم سفر خارجی این جز خط قرمزهایم است. البته یک روز برای ناهار رفتم خانه کیستین. ولی آن فرق داشت. کیستین یک مامان به معنای واقعی کلمه بود. دختر نوجوانش هم همراهمان بود و خیلی با این شرایط فرق می کرد. ولی این ها هم یک خانواده بودند. مگر چند بار دیگر ممکن است یک خانواده هندی مرا به خانه شان دعوت کنند! عجیب وسوسه شده بودم. به راجش گفتم به مادرش بگوید که اگر زود برگشتیم خوشحال می شوم مهمانشان باشم... البته که در نهایت مساله ای پیش آمد که قرارمان بهم خورد و من نرفتم. ولی این را تعریف کردم که بدانید چقدر مشتاق و تشنه دیدن و تجربه کردن شرایط متفاوت و جدید بودم!


(ادامه در پست بعدی)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۶ ، ۲۳:۳۰
رها .