خیلی وقت بود که می خواستم این کارو بکنم...یه جایی واسه خودم... واسه نوشتن لحظه به لحظه های خنده و گریه ها. واسه گفتن حرفا و اشتراک گذاشتن خاطره ها با کسایی که شاید در ابتدا غریبه اند... ولی بهتر از هر کسی من واقعی رو می شناسند... و یا شاید اصلا مساله دیگران نیستند... همین که خودت واسه خودت دوباره تعریف کنی و خودت بشی مخاطب خودت همینم حس قشنگیه... اتفاقاتی که تو زندگی آدم میفته و قبل از این که بفهمیم چی بود و چی شد می بینیم چه تاثیر بزرگی تو زندگیمون داشته ... خاطراتی که دیگه خود منم خود شمایید... و بی این که بهشون فکر کنیم جزئی از ما شدن و زندگیمونو می سازند.
این مطلبو به عنوان اولین پست وبلاگ با یکی از شعرهایی که خیلی دوستش دارم تموم می کنم:
زندگی درک همین امروز است
فهم نفهمیدن هاست
ظرف امروز پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردیم آخرین فرصت همراهی ماست...