شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

من برای هر کدام از نوشته هایم که از دست برود یک دور عزاداری می کنم! مثلا همین دیشب یک متن بسیار جانانه نوشتم در باب فلسفی نوشتن و اینکه چقدر دلم می خواهد یک متن فلسفی بنویسم و تنها مشکل کوچکم در این امر که همان بلد نبودن است! ولی در نهایت متن خوبی از آب درآمده بود. بهتر از خوب حتی! عالی بود اصلا!... متن قشنگم... متن کوتاه و قشنگم که قبل از سیو شدن بسته شد و از دست رفت و چقدر صبح که فهمیدم حالم گرفته شد. برایش یک قطره اشک ریختم حتی... و مبادا فکر کنید اثرات زهرماری PMS  شدیدی است که مدت هاست مثل بختک روی زندگی ام افتاده و احوالاتم را به کثافت کشانده....

متنم چند خطی بود در باب تنهایی... اینکه جز جدایی ناپذیر وجود ماست و حالتی از انزوا که حتی نزدیک ترین کسانمان هم به آن دسترسی ندارد... و من کی به این ها فکر کرده بودم؟ خب همه این ها داستان دارد. یک قسمتش از لحظه رفتن مهمان های دیشب شروع می شود. همان لحظه که قهر روی pause رفته مان مجددا play شد. درست زمانی که همیشه شروع خلوت دوباره یِِِِ دو نفره ی چند ساعت به هم ریخته شده مان را جشن می گرفتیم. با یک بوسه و بغل کوتاه پشت دری که پشت سر مهمان ها بسته ایم و بعد هی حرف زدن و باز حرف زدن... وای که چقدر حرف داریم ما! 

ولی دیشب در سکوت روی میزها را دستمال کشیدیم. میوه ها به یخچال رفت. گندمک ها و برنجک ها سر جایشان و ظرف ها... خدای من یک کوه ظرف بود! کلا من مهمان داریم هم مثل آشپزیم است. انگار تا هر چه ظرف دارم کثیف نشود مهمانی به دلم نمی چسبد. به علیرضا گفتم ظرف ها را داخل ظرفشویی نگذارد. یک عالمه ایستادم و یک عالمه ظرف شستم و به همه اینهایی که برایتان خواهم گفت یک عالمه فکر کردم:

اول توی ذهنم آمد که اگر یک لحظه توجهش را از من بگیرد چقدر تنها می شوم. خب این اصولا درست است ولی چیزی که درست نیست این است که چرا یک دعوای کوچک زن و شوهری و قهری که البته خودم هم شروعش می کنم اینقدر من را به هم می ریزد. بیش از چیزی که فکرش را بکنید! اصلا خالی می شوم! تا آنچا که تصمیم می گیرم راجع به تنهایی متن فلسفی بنویسم! حتی اگر بلد نباشم!

جواب این یکی بعدتر به ذهنم آمد. دچار نوعی PTSD شده ام. اگر نمی دانید چیست سرچ کنید، جالب است! آنقدر روابط عمیق زندگی ام به هم خورده و از دست رفته و عواطفم زیر و رو شده که با کوچک ترین جرقه ای در این مهم ترین و عزیزترین رابطه ای که دارم آشوب به دل طوفان زده ام برمی گردد. انگار یک گوشه مغزم بگویم:"بیا.... این هم یکی دیگر..."

و اما چیزی که واضح است این است که او از همه ی غم های من عزیزتر است. و در متن دیشب (همان که پاک شد) راجع به این یکی زیاد نوشتم. از این که این ها همه از عوارض جانبی این است که یک نفر همه دار و ندارت بشود. واضح است که در چنین شرایطی وقتی نگاهش را از تو بگیرد چقدر بی کس می شوی... از این عصبانیتم هم نوشتم و تمایلی که در حال حاضر به کندن کله اش دارم که خب الحق و الانصاف حق مسلم هر زنی است در قبال همسرش و دیگر اما و اگر ندارد...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۲۷
رها .