شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

رسما دارم به متد "چسب و وصله" کار می کنم! بازرسی شبکه را عصر باید بروم. عصر درمانگاه هستم. از درمانگاه 2 ساعت مرخصی ساعتی می گیرم می روم بازرسی و دوباره برمی گردم درمانگاه! با این حساب با توجه به این که حقوق بنده ساعتی محاسبه می شود، 2 ساعت در درمانگاه کم می آورم. فردا صبح دو ساعت از شبکه مرخصی می گیرم، زودتر می روم درمانگاه!

باز شنبه نوبت دکتر دارم. پنجشنبه را چند ساعتی مرخصی می گیرم می روم درمانگاه که تلافی شنبه که چند ساعت نیستم باشد! بعد بررسی نسخی که باید در شبکه تحویل بدهم و وقت نمی شود را می برم خانه برای بعد از شیفت درمانگاه انجام بدهم!

آن وقت خواهر جان ما دلش خوش است... می پرسد که آیا می دانم که بردن ماشین به کارواش صواب دارد؟!

ما هم در پاسخ قانع کننده ترین جواب ممکن را می دهیم که:

-عزیزم من اگه انقدر وقت آزاد پیدا کنم خودم می رم حموم!!!

-----------------------------------------------------

دیشب خواهری بدو بدو و با ذکر عبارت "این یعنی چی... این یعنی چی" می آید توی اتاق!

دوتا خط روی بیبی چک یعنی من دارم دوباره خاله می شوم ^_^

هوراااااااااااااااا

 

-----------------------------------------------------

با دوست عزیزی داشتیم برنامه ریزی می کردیم اردیبهشت ماه برویم گرجستان... بعد این دوست عزیز ما برنامه را تغییر داد شد مالزی-سنگاپور... بعد تایلند، آخر دست هم فرمودند "با خواهرم اینا بریم ترکیه" که اینجا دیگر طاقت ما طاق شد! در حالیکه سعی می کردیم ایشان متوجه نشود که خون دارد خون ما را می خورد، بهشان پیام دادیم که چرا اینقدر برنامه را تغییر می دهد و ما ترکیه برو نیستیم و ایشان اگر می خواهد با خانواده برود توی رودربایستی ما نماند و راحت باشد و ازین صحبت ها...

حالا هم قید همسفر را زده ایم. چند روز است داریم تحقیقات به عمل می آوریم در زمینه ی سفر با کوله پشتی. اینجا عضو شده ایم و اینجا را زیر و رو کرده ایم. (حتما سر بزنید!) و حالا هم داریم تحقیقات جامع به عمل می آوریم که اگر قسمت باشد سفر به شیوه backpacker ای و اقامت در هاستل داشته باشیم به یکی از مقاصد ذکر شده و منتظریم پاسپورت جدیدمان بعد از گذشتن تاریخ انقضای قبلی بیاید. لطفا اگر شناختی از هر یک از مقاصد ذکر شده یا شیوه سفر دارید و حرفی، سخنی، پیشنهادی هست بنده را مستفیذ بفرمایید... باتشکر ((:

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۱۸
رها .

من از آن روز که دربند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس

پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کز آن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفای فلک از دامن من

دست کوته نکند تا نکند بنیادم

ظاهر آنست که با سابقه حکم ازل

جهد سودی نکند تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم

داوری نیست که از وی بستاند دادم

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مرد به سختی که من این جا زادم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۱۰
رها .

نمی دانم اسمش را می توان رابطه گذاشت یا نه...! ولی به هر حال درگیر یک چیز نصف نیمه ام که اصلا شبیه روابط سالم نیست! حتی نمی دانم قرار جمعه چه مناسبتی دارد! اصلا با وجود این همه اختلاف سلیقه که در ملاقات قبلی داشتیم، چرا قبول کردم که دوباره جمعه باهاش بروم بیرون؟! نمی دانم! محض تنوع روزگار است؟ توی رودربایستی عمه اش مانده ام؟ یا قربان صدقه رفتن های مادرش؟ یا شکلات هایی که به قول خودش چون می دانسته دوست دارم اختصاصی از فرنگ آورده؟

داستان یک جور خاصی مریض است و بنده هم تا کمر در گل فرو رفته ام! همین که پیام هایش را صرفا محض ادب پاسخ می دهم خودتان تا آخر خط بروید! تماس هایش هم حالم را خوب که نمی کند هیچ...

و حتی... حقیقتش شما که غریبه نیستید. پریشب توی تختم بودم که صدای پیام موبایل آمد. اولش گفتم بی خیال... ولی بعد فکر کردم نکند "او" باشد! حالا "او"یی که سال تا ماه پیام نمی دهد و حتی عید را تبریک نگفت چرا باید نصف شبی پیام بدهد الله اعلم! بگذارید پای خریت بنده... بعد که دیدم همین آقاست که می فرماید جمعه دیر است و فلان... محض ادب یک جور مودبانه به ایشان می فهمانم که "خدا وکیلی ولمان کن نصف شبی... همان جمعه هم زیاد است!" و بعد به معنای واقعی کپه مرگم را گذاشتم...

حالا این که چرا منی که قصد مهاجرت ندارم با یک آقای مقیم فرنگ به اصطلاح date می گذارم و بعد هم عزا می گیرم که عجب غلطی کردیم و کاش این دو هفته زودتر تمام شود و ایشان برگردد همان خراب شده ای که بود، را نپرسید که واقعا جوابی ندارم!

در این مدت تصمیم های مدل خرکی هم تا دلتان بخواهد گرفته ام. یکهو عاشق یک چیزی می شوم بعد هم فارغ! تصمیم می گیرم با یک توری بروم بارسلون! آن هم در حالی که سه ماه است حقوق نگرفته ام و اوضاع مالی حسابی خراب است. بعد مامان با من دعوا می کند که خودت می فهمی داری چه کار می کنی و رای ما را می زند! بعد در عرض چند دقیقه تصمیم می گیرم بروم کلاس اسب سواری... بعد پیام می دهم به فلانی و از هر پاسخش صدتا استنباط می کنم. یکی از بچه های داروخانه شب پیام می دهد. جوابش را نمی دهم و فردا حسابی می شورمش که "من در 24 ساعت گذشته 12 ساعت رو با شما بودم. شبم که می رم خونه باز باید جلو چشم من باشین؟ مثلا این چه کار واجبی بود که اون وقت شب به من پیام دادی؟" فکر نمی کنم نیاز به توضیح بیشتر باشد و احتمالا خودتان تا همین جا متوجه شده اید که "یه سوراخ موش حالا اینجا می ارزه!"

خلاصه کنم... متاسفانه ما از آن هایش نیستم! نه این که نخواهیم. نمی شود! این ارتباط مریض گونه با این آقا حالمان را بهتر که نکرد هیچ، همان نیمچه آرامشی که داشتیم را هم از ما گرفت. خواهش می کنم نگویید اتفاق خاصی نیفتاده. این خانواده به نوبه خودشان روان مرا پاک کرده اند. بدبختانه خیلی هم محترم اند و تا دلتان بخواهد هم باهاشان رودربایستی داریم...

و حالا رسیده ایم به آنجا که باید یا ایشان ما را نپسندد یا شرایط جوری پیش برود که ما بی این که مجبور باشیم حیثتمان را جلوی این خانواده لکه دار کنیم، کاری کنیم که این ها بی خیال ما شوند...

آقا اصلا شازدشان خیلی هم خوب است. داشتنشان کمی لیاقت می خواهد که ما نداریم.

تمام :/

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۲
رها .

دیر اومدم ولی بالاخره اومدم ^_^

سال نوتون مبارک... امیدوارم سال خوبی پیش رو داشته باشید :)

از بقیه مسائل فعلا می گذرم و فعلا فقط بسنده می کنم به دعای سال نو که قرار بود روز قبل از عید آپ کنم و تکنولوژی یاری نکرد:

خدایا در این سال جدید کشور ما را از شر فقر، بیکاری، تورم، خرافات، فساد، اعتیاد، طلاق، جهل و تعصب بیجا، تبعیض، اختلاف طبقاتی، طوفان، سیل، زلزله، گرد و خاک و ریزگرد، امواج پارازیت، پراید، روغن پالم، نمایندگان بی تفاوت، شریعتمداری، برادران قاچاقچی، سریال های تکراری، اینترنت مخابرات، مزاحمت های ایرانسل، بنزین آلوده، ترافیک، آلودگی آب و هوا، گرانی، خشکسالی و داعش در پناه خود حفظ بفرما...

بلند بگو آمین :)

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۶ ، ۱۲:۲۱
رها .