شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۲ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

دارم به این فکر می کنم که از پارسال تا الان چه راه طولانی را پیموده ام! و مهم ترینش مسئولیت های جدید بود. یکی از پر چالش ترین هایش برای من البته چیزی است که خیلی ها در سن و سال من از سر حفظ بلدند: بله با کمال شرمساری، رویم به دیوار، پشتم به شما... آشپزی!

نبکتی گرفته بود باور نکردنی! و برای من که بزرگترین چالشم تا به امروز این بود که آیا از شیفت که خسته و کوفته برمی گردم خانه آیا حوصله و دل و دماغ این که از سینی غذایی که مامان پایین تختم گذاشته یک قاشق بخورم و بخوابم یا نخورده بخوابم... خب... صادقانه بخواهم بگویم هیچ کس باور نمی کرد من روزی حقیقتا آشپزی کنم! و خب از آنجا که من دوران عقد هم نداشتم و مستقیما از منزل پدری تشریف مبارکم را آوردم منزل شوهر این مساله بدجوری روح و روانم را به هم ریخته بود. دروغ چرا؟! ورای همه به رو نیاوردن ها و فمنیسم بازی ها و مسائلی که تلاش داشتم بگویم که وظیفه یک زن شاغل نیست و اگر هم انجام بدهم جهت مشارکت و همکاری در خانه است و این مسائل همانقدری وظیفه من است که وظیفه همسرم... حالا داشتم می گفتم ورای همه این ها یک روح به شدت رقابتجو و به قول خارجی ها competetive عصیان کرده بود و می خواست اثبات کند حالا چیز خاصی هم نیست و اگر بخواهم هم رو دست همه تان بلند می شوم و خب بخش دیگرش هم این که همسر من هم مثل خیلی مردهای دیگر عاشق غذاست.

توضیح این مساله کمی سخت است. من خودم و البته کلا خانواده پدری ژن چاقی نداریم. [گوش شیطان کر] همه قد بلند و کشیده و چاق نشو... :) حالا بماند که دوران دانشجویی که اتفاقا کمبود وزن هم داشتم محض خاطر یکی دو کیلویی که تازه آخرش هم برمی گشت به همان حالت قبل، چقدر انواع عرقیجات و پودرهای چاق کننده و قرص اشتهاآور و ... می خوردم. ولی خودم در کل جز یکبار که آن هم روی یکی از آن رژیم های چاق کننده بودم هیچ وقت نفهمیدم لذت بردن از غذا یعنی چه! تا پیش از آن فعل غذا خوردن باری بود روی دوش من! به هر حال وظیفه ای بود محول شده که باید روزی 2-3 بار اجابت می کردیم. تا آن روز کذایی که روی رژیم چاقی بودم و برای اولین بار ولعی داشتم سیر ناشدنی برای غذا... بشقاب ها تند و تند پر و خالی می شدند و غذاها مزه دیگری می داد. تازه فهمیدم "آهان... لذت غذا خوردن که می گویند این است!" و بعد با اضافه کردن نزدیک به 10 کیلو وزن و بالاخره رضایت بنده از تناسب اندام به دست آمده، مجددا این مجالس لهو و لعب خاتمه یافت! حالا حداقل خوبیش این است که می دانم چنین چیزی وجود دارد و خلاصه بنابر همین تجربه فقط دوست داشتم برای آقای همسر غذاهای خوشمزه درست کنم (که البته همان طور که دست پختم مهر تاییدی باشد بر کدبانویی بنده) بنشینم و با لذت غذا خوردن او را تماشا کنم.

حالا نتیجه را عرض کنم خدمتتان... گفتم که یک سال تمام گذشته. یک سال از عمر آشپزی نیمه حرف ای من و تمریناتم از یک دوره آشپزی حرفه ای آنلاین که آشپزی من را از این رو به آن رو کرد شروع شد و رسید به رسپی های سایت ها و اینستاگرام و در نهایت غذاهای من در آوردی که وصفش را باید از آن هایی پرسید که امتحان کرده اند(اعتماد کنید! گاها حتی از نظر خود سخت گیرِ بی میل به غذایم هم خوشمزه است!) از اولین سوپی که یک افتضاح تمام بود رسیدم به جایی که دلتان نخواهد انواع غذاهای بومی شهرهای دیگر از دوپیازه میگو و حشو گرفته تا میرزا قاسمی و خورشت آلو اسفناج را می توانم در حد آبرومندانه ای خوب درست کنم... خلاصه اینکه کار نشد ندارد و اگر من بی استعدادِ بی تجربه در این حیطه توانستم فقط و فقط یعنی همتم زیاد است... و البته برای خودم هم خوب نوشابه باز می کنم :) 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۵۴
رها .
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ بهمن ۰۱ ، ۱۷:۲۸
رها .