شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

امروز روز تولد 26 سالگی من است. البته روزی است مثل روزهای دیگر. شاید کمی سردتر. و با حس تنهایی بیشتر. چون معمولا توقع آدم توی این روز بالا می رود و دلش هی تبریک می خواهد و هی نمی گیرد. بعد از این تبریک نگرفتن ها این حس به او القا می شود که انگار بودنش برای کسی مهم نیست. البته توی 26 سالگی آن هم موقعی که از دوستانتان جدا افتاده اید جشن تولد و این برنامه ها خنده دار به نظر می رسد. در چنین شرایطی و در این سن و سال معمولش این است که  بودن آدم برای یک نفر مهم باشد و همان یک نفر انگار همه ی آدم هاست و تبریک که می گوید آدم حس کند کل دنیا تبریک می فرستند... و بعد برایش تولد بگیرد. خواه با یک تبریک ساده خواه یک مهمانی خودمانی...

آن وقت آن بزی که ما منتظر تبریکش هستیم حتی نمی داند امروز روز تولد ماست!

مطلب بعدی این که بعد از چیزی حدود 20 سال این از معدود تولدهای من است که فردایش امتحان ندارم!!! :)))  یعنی حدود 20 سال است که بنده در روز تولدم دارم برای امتحان فردا درس می خوانم که خدا را هزار مرتبه شکر امسال از این بابت راحتم...

جز این ها اتفاق خاصی در این مدت نیفتاد جز ارزشیابی سه ماهه ی عملکرد مسئولین امور دارویی شهرستان ها من جمله بنده توسط معاونت. بعد من با کلی وسواس فرم ارزشیابی بازرسین را دانلود کردم تا ببینم چه چیزهایی برایشان مهم است و همه ی مستندات را مرتب و به صف آماده کردم و نوآوری هایی که در حوزه کاری داشتیم را هم همه را با ذکر جزئیات آماده ی تحویل کردیم و هدفمان هم این بود که این ها بدانند ما داریم اینجا کار می کنیم و ... که در نتیجه ی همه ی این ها فردای روز ارزشیابی یک نامه آمد به این مضمون که " ریاست محترم شبکه بهداشت... ضمن عرض تشکر بخاطر اقدامات مناسب جنابعالی و مسئول امور دارویی آن شبکه در راستای ارتقای فرآیندهای امور دارویی شهرستان، خواهشمند است به نحو مقتضی از عوامل ذیربط تقدیر گردد و ..." بعد ما هم کلی منتظر بودیم که به نحو مقتضی و ترجیحا طی مراسمی (: از ما تقدیر و تشکر گردد و کلی برای خودمانم ژست گرفته بودیم که دیدیم نه! اینجا ازاین لوس بازی ها ندارند و همین که حضرت اشرف لطف کردند نامه را برای ما فوروارد کردند هم از سرمان زیاد است و بس است دیگر. تقدیر و تشکر بیشتر از این؟! مگه می شه؟ مگه داریم؟!

من دیگه حرفی واسه گفتن ندارم!! K

 

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۱۰
رها .

منم و مامان و خواهرم و شوهرش... خواهره می گه پاشین بریم window shopping کنیم. بهش می گم: "نمی دونم والله آخه یه مساله ای هست که ما می ریم واسه window shopping ولی کم کم شروع می کنیم پرو کردن بعد منم یه مشکلی دارم که لعنتی همه چی بهم میاد! اذیتم می شما! ولی خوب دیگه چی کار کنم؟! می رم یه دور بزنم می بینم دستی دستی 200 تومن پیاده شدم! خب آدم اعصابش خراب می شه..."

خواهره همین جوری تو بهته...

شوهرشم نیم ساعته داره قربون صدقه اعتماد به نفس من می ره :))))

دوست نداشتم برم... حرفی هست؟!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۰۶
رها .
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ دی ۹۴ ، ۰۰:۴۵
رها .

اینجا رو کلیک کنید و لذتش رو ببرید... :)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۲۷
رها .
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۰
رها .