شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

والله همش یک ماه نبودم. ولی انقدر اتفاقای زیاد افتاد که کلا از نوشتن جا موندم

الانم مسافرتم باز از نوشتن جا موندم. فقط گفتم در جریان باشید اگه کم کارم علتش فقط مشغله زیاده. 

برمی گردم... حتما... :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۳۹
رها .

محال است شما به کوالالامپور بروید و غارهای باتو یا به عبارتی Batu caves  از برنامه خط بخورد. این مکان پر است از غارها و مجسمه ها و فضای حاکم بر آن کاملا هندی است.

این مکان پر است از کبوترهایی که بین آدم ها راه می روند و غذا می خورند و میمونهای کوچک بازیگوشی که غافل شوید ممکن است وسایلی که در دست دارید را بقاپند و فرار کنند. بالا رفتن از پله ها واقعا طاقت فرساست ولی منظره اطراف و میمون هایی که از درخت ها و نرده ها آویزان می شوند بسیار دوست داشتنی است. فقط این که خیلی به دلتان صابون نزنید. آن بالا چیز خاصی در انتظارتان نیست. بیشتر قضیه همان بالا رفتن از پله هاست که گویا در مواقعی از سال مردم در این جا جمع می شوند و ورزش همگانی هم دارند.

نمایی از منظره بالای پله ها


غار دیگری که در مسیر فرعی وجود دارد dark caves  است که سالها پیش به صورت مصنوعی ایجاد شده و در آن چندین نمونه مار رطیل عقرب عنکبوت خفاش و ... زندگی می کند. بنابراین داخل غار به هیچ عنوان نباید از گروه فاصله بگیرید یا به مکان های ممنوعه بروید. تورهای غارنوردی آموزشی به همراه راهنما وجود دارد که به یک بار امتحان کردنش می ارزد. فقط در جریان باشید که آن عکس هایی که از موجودات داخل غار نشانتان می دهند همه کاملا واقعی است منتها مطلبی که بهتان گفته نمی شود این است که اکثرا در ابعادی کم تر یک سانتی مترند و اغلب دیدنشان جدای از ذره بین چشم بصیرت هم می خواهد. البته علارغم همه این ها بنده از رفتن به داخل این غار بسیار خرسندم.

این نقطه از غار از معدود جاهایی بود که نور وارد آن می شود. در بیشتر نقاط غار تاریکی محض است.

این ها چند نمونه از خفاش های داخل غار هستند.

توجه! این قسمت نوشته حاوی مطالب دلخراشی است:

یکی از چیزهای جالبی هم راهنما توضیح داد در خصوص سوسک هایی است که در غار زندگی می کنند. این سوسک ها در صورتی که به مدت طولانی گرسنه بمانند همنوعانشان را می خورند و در صورتی که سوسک دیگری نیابند یکی از پاهای خودشان را!! در نهایت هم سوسک بدبختی که پای کمی دارد و ناتوان است توسط همنوعانش خورده می شود!

در همان محوطه محلی وجود دارد که البته اگر با تور بروید احتمالا شما را آنجا نخواهند برد. مخصوصا که خیلی هم در معرض دید نیست. ولی راجش که کاملا به محیط اشراف داشت پیشنهاد داد برویم ببینیم که بنده هم با شادمانی پذیرفتم. در حقیقت به این مکان نمی شود باغ وحش گفت ولی کم و بیش حیواناتی وجود دارد. علاوه بر آن یک منطقه نگهداری از خزندگان –بیشتر انواع مار- وجود دارد که برخی از مارهای آن کاملا اهلی هستند و در صورت تمایل از شما در حالی که مار عظیم الجثه ای به در گردن و دستانتان پیچیده شده عکس می گیرند! متاسفانه امکان عکس گرفتن با دوربین شخصی وجود ندارد و اگر مایل باشید خودشان این کار را انجام داده و عکس را برایتان ارسال می کنند. بنده هم تمام تلاشم را کردم که عکس مناسبی تهیه کنم ولی همین که آقای مار یک دور به دور ساعدم پیچیده شد فشارم افتاد و قندم فلان شد و رنگم پرید و تا به خودم آمدم دیدم دو نفر زیر بازویم را گرفته اند و از محیط دورم می کنند. ناگفته نماند که بسی اشکمان جاری شده و اسباب آبروریزی فراهم گشت! این ها همه در حالی بود که شدت فاجعه و ضربه روحی روانی امکان جیغ زدن را از ما گرفته بود و این ها فقط از دیدن حالات روحی روانیمان به فکر نجاتمان افتادند! یکی هم نبود به ما بگوید –جنابعالی که هنوز از ماهی زنده وحشت داری و در مورد مرده اش هم تا سرش را جدا نکنند حاضر نیستی بهش دست بزنی دقیقا در خودت چه دیدی که خواستی با مار عکس بگیری!!-

نمایی از محوطه مذکور

ایشونم خیلی خوشحال اونجا واسه خودشون قدم می زدند.

در این محوطه رقص هندی هم اجرا می شود که بسیار زیباست.

غار دیگری که در این محوطه قرار دارد غار رامایاناست که در مسیر رفتن به سمت آن این مجسمه یا به عبارتی monkey god  را می بینید که میمون سبز رنگی است که سینه اش را شکافته و در درون آن یک زن و مرد دست همدیگر را گرفته اند. منظور از رامایانا هم همان حماسه معروف هندی است که درون این غار داستان های آن را با مجسمه روایت می کنند.

خدای میمون! کلا هندی ها تا دلتان بخواهد خدا به شکل انواع جک و جانور دارند!


ورودی غار رامایانا


ته غار این عمو سیبیلو خوابیده بود.

متوجه نشدم  آدم بدهای قصه را چطور باید تشخیص داد ولی هر جا دیدید قیافه کسی شبیه حیوانات است یا دم و این ها دارد بدانید این ها نقش مثبت اند!

بخواهم هر روزا را جدا جدا تعرف کنم طولانی می شود. پس از این جا به بعد مکان های دیدنی را با هم مرور می کنیم. فارغ از این که آنجا را با چه کسی رفتم و چه شد...


Upside down village یا دهکده وارونه... که در آن همه چیز وارونه است. وارد خانه که می شوید اسباب اساسیه را می بینید که به طرز بامزه ای به سقف چسبیده اند. خود مسئولین آنجا هم پوزیشن های بامزه ای برای عکس گرفتن بهتان معرفی می کنند.


باغ گل ها هم از ان جاهایی است که ادم از دیدن مناظر زیبایش سیر نمی شود. باغ پرندگان- باغ ارکیده و باغ پروانه ها هم در همین محوطه قرار دارد.

همین که وارد باغ پرندگان شدم دیدم که ایشان با خیال راحت و آسوده از کنارم رد شد و روبرویم نشست. همان طور که با عجله دوربینم را در می آوردم از عابرین خواهش کردم که نترسانندش! می خواهم عکس بگیرم. فارغ از این که این ها مثل مور و ملخ همه جا ریخته اند و غافل شوی غذایت را می دزدند و یک جاهایی هم کم مانده بود سوارم شوند!

نارگیل تازه چیزی است باید در مالزی حتما امتحانش کنید. بنده هم همین که نارگیلم را باز کردم این ها هر کدام از یک طرف پیدایشان شد و ادعای مالکیت کردند! این شد که نشستیم 7-8-10 نفری دور هم نارگیل خوردیم. یک آن به خودم امدم دیدم چند نفری آن عقب تر ایستاده اند تماشایمان می کنند و یک آقایی با تیپ تیپیک یک عکاس خبرنگاری و یک کوله بزرگ و دوربین لنز دارش پشت سرم ایستاده ازمان عکس می گیرد. نگاهش که می کنم لبخند می زند و با انگشت عدد 1 را نشان می دهد به این معنا که اینجا را نگاه کن! لبخند می زنم. چندتا عکس می گیرد. تشکر می کند و می رود. تازه یادم می افتد خودم هم عکس بگیرم.

شبش احمد- همان دوستی که گفتم دم رفتن ما رفت سنگاپور- پیام می دهد که چه خبر و آیا خوش می گذرد یا نه... عکس و فیلم ها را برایش می فرستم و برایش تعریف می کنم که

and there was this guy, looking like a professional photographer... and i realized that he was whether filming or taking photo and I was thinking maybe I`m gonna be on National Geographic!  ((:

قاه قاه می خندد. بعد راهنمایی می کند که کجاها بروم و چطور می شود با وسیله نقلیه عمومی رفت. راجش و کیستین را هم که اضافه کنیم بنده کلا یک تیم بسیار مجرب برای برنامه ریزی هر روزم داشتم که بدون هر کدامشان هرگز سفرم به این خوبی پیش نمی رفت...


we were having our coconut together ((:

KL Tower که برادر دوقلویش-میلاد جان- در همین تهران خودمان است!


بیشتر دقت کنید بنده هم در تصویر دیده می شوم (:


شب با دوست بنگلادشی ام می روم بیرون. لب حوض بزرگ محوطه برج های دوقلو می نشینیم و رقص فواره ها را تماشا می کنیم. از شرایط کشورش برایم می گوید. ازینکه چه شد که بنگلادش از پاکستان جدا شد و چه شد که ناگهان کشورش با موج عظیم جمعیت مواجه شد. از مشکلاتی که باعث شد روانه غربت شود و مالزی را برای زندگی انتخاب کند. از مشکلات سیاسی-اقتصادی مالزی... دوستانی که در جمعشان هستم همگی آسیایی اند و هر کدام حرفی برای گفتن دارند و من معادل کلمات -تورم- و -رکود- را در دیکشنری فارسی-انگلیسی ام جستجو می کنم و به این فکر می کنم که علارغم همه تفاوت ها چقدر همه مان شبیه همیم!

همان شب توانم برای تحمل غذاهای مالایی تمام شد. از بچه ها می پرسم که آیا رستوران ایرانی این اطراف هست؟ ولی چیزی که انتظار ندارم این است که کسی انقدر برای طبع متفاوت من ارزش قائل شود که زحمت راهنمایی کردن و بردن من به چند خیابان آن طرف تر برای خریدن شام مطبوع و البته مقرون به صرفه را به خودش بدهد و همه این ها در حالی است که ما نه تنها انچنان آشنایی با هم نداریم که حتی ممکن است همین فردا هیچ کدامشان را دیگر نبینم!

نکته جالب دیگر این که من آن شب بعد از سالها دوباره سوار موتور سیکلت شدم!!! خودم هم باورم نمی شود! از آن کارهای خرکی بود که جرات نکردم برای خانواده تعریف کنم. می دانستم که نه تنها برایشان جالب نیست که می خواهند مغزم را بخورند سر این که چه بلاهایی می توانست سرم بیاید! توی راه هم یک جا کنسرت خیابانی بود. شب ها در این شهر گاها گروه هایی را می بینید که در هم می زنند و می خوانند و گاها می رقصند و بعضی هایشان مثل این موردی که ما دیدیم جلویشان نیمکت گذاشته بودند و ملت نشسته فیض می بردند. که ما هم نیم ساعتی نشستیم و لذت بردیم... و این ها همه بخش ها و لایه هایی از سفر است که عمرا با تور بتوانید تجربه کنید! در کل بگویم که واقعا خوش گذشت. مساله جالب دیگر هم این که در مالزی همه موتورسوارها کلاه کاسکت می گذارند. حتی دوستی که من سوار موتورش شدم یک کلاه اضافه داشت برای کسی که احتمالا بخواهد ترک موتورش بنشیند. بنابراین مساله کاملا جدی است. کسی هم غر نمی زند که هوا گرم است و شرجی است و سخت است و ولمان کن و ازین قبیل صحبت ها...! قانون است و همه هم رعایت می کنند.

همچنان ادامه دارد...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۶ ، ۲۲:۱۳
رها .