شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

دلواپس لحظه هایت نمان
تولدی دیگر در راه است
و فردایی دیگر

پ.ن: یک سال دیگه هم گذشت و خدا رو شکر خوب گذشت :)
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۶ ، ۲۰:۰۶
رها .

خدا پدر این کلینیک را بیامرزد که از تمامی پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان بیمه مسئولیت خواست! نمی دانم پدر کی را بیامرزد که دیشب تا صبح خواب بیمه مسئولیت می دیدم! تا آنجا که صبح با استرسش از خواب بیدار شده و هر جایی که فکر می کردم امکانش باشد را گشتم.

همین گشت و گذار برای پیدا کردن بیمه نامه باعث شد بعد از ماه ها که از تصمیم عظیم "مرتب کردن" اتاقم (عنایت بفرمایید فقط تصمیمش و نه عملی کردن آن) فارغ شده ایم بالاخره آستین همت بالا زده دست به سر و رویش بکشیم و هر سوراخ سمبه ای را یکبار خالی و پر کنیم و دست آخر هم بیمه نامه را پیدا نکنیم! کار به آنجا کشید که مامان پیشنهاد کرد زنگ بزنم از خود بیمه بپرسم و درخواست کنم بیمه نامه جدید برایم چاپ کنند. از آنجا که بنده حواس خیلی جمعی دارم –رویم به دیوار- حتی یادم نبود کجا خودم را بیمه کرده ام! خلاصه با کلی انشاالله ماشاالله و توکل به خدا زنگ زدم بیمه آسیا (جنبه تبلیغاتی ندارد. صرفا می خواهم اگر سال آینده باز بیمه ام را فراموش کردم این پست رهنمودی باشد!!!) می پرسم:

- ببخشید من برای بیمه مسئولیت مزاحمتون می شم. می خواستم بدونم بیمه شما هستم؟

- شغلتون چیه؟

- داروساز هستم. (فامیلیم را می گویم)

خانم پشت خط انگار کلی من را بشناسد. می گوید" بله شناختمتون." و اسم و فامیلی ام را می گوید. همین جا من کمی شوکه می شوم که چطور اسم کوچک من یادش بود. توی کامپیوترش چک می کند و می گوید که تا 8/95 اعتبار داشته. بنده هم شاکی می شوم که 2 ماه است بیمه من اعتبارش تمام شده و مگر قرار نیست اینها قبلش زنگ بزنند اطلاع دهند. که باز خانم پشت خط با همان شادابی و طراوت خنده کنان پاسخ می دهد:" نه خانم دکتر! یک سال و دو ماه. الان سال 96 هستیم!" از آن وقت هایی است که احساس می کنم کسی "خانم دکتر" را بر وزن "خاک بر سر" ادا می کند! اما توضیحات بعدی این خانم البته شنیدنی تر است که می فرمایند یادشان هست که همان موقع تماس گرفتند من جواب نداده ام. بعد به مادرم که چند روز بعد برای تمدید بیمه ماشینشان رفته بودند اطلاع دادند. قبل ترش هم که من تازه رنو را خریده بودم و شرایط تمدید بیمه ماشین را پرسیدم هم به من گفتند که تا اتمام تاریخ بیمه مسئولیتم چیزی باقی نمانده!!! بعد باز با خوشحالی می پرسد:"راستی رنو رو هنوز دارید؟!!"

یعنی کم مانده بود شاخ هایم بزند بیرون! شدت و عمق فاجعه به حدی است که می بینید بعد عمری آمده ام وبلاگستان و در خصوص این اعجوبه ی حافظه می نویسم! بنده خودم شهادت می دهم که حق ایشان را خورده اند وگرنه ایشان باید تا حالا دانه دانه شاخه ها علم را فتح کرده باشد! خلاصه تصاویر گنگ و مبهمی که در خاطره درب داغان ما از وقایع ذکر شده حک شده بود، گواه بر صدق گفتار ایشان بود. این شد که بنده سپر انداختم و تسلیم محض شدم. تازه بعد مامان گیر داده که "به من نگفت! وگرنه من یادم بود." حرف های خانم را برای مامان تعریف می کنم و می گویم:"مامان اصلا بحث نکن که این خانم واسه من اثبات شدست!"

خلاصه بدیو بدیو (بدو بدو ^_^ ) می روم بیمه کارهای بیمه مسئولیتم را راست و ریست کنم که همین جوری محض خالی نبودن عریضه و برای این که سر بیمه ماشین هم دچار همچین آبروریزی و قرار گرفتن در معرض اتهام سنگین "بی فکری" قرار نگیرم، می گویم:"ببخشید می شه تاریخ بیمه ماشینمم چک کنید. حواسم باشه اونو یادم نره."

سردردتان ندهم! از ذکر جزئیات و این که چقدر یارو گشت و پیدا نکرد و به من گفت شاید جای دیگر بیمه اش کرده ای و ... من که موبایلم را جا گذاشته بودم و چند باری از تلفن همان جا زنگ زدم از مامان خواستم برود ته برگ چکی که برای بیمه ماشین کشیده ام را چک کند ببینیم به نام کدام بیمه است و ... می گذرم! فقط نتیجه نهایی را خدمتتان عرض کنم که آن روز کذایی که من فکر می کردم برای بیمه ماشین به آنجا رفته بودیم، در حقیقت ماشین من هنوز بیمه داشت! یعنی آن مالک قبلی تا برج 5 ماشین را بیمه کرده بود. ما آن روز رفته بودیم ماشین مامان را بیمه کنیم!!! نتیجه نهایی این که ماشین بنده از اواسط برج 5 سال 95 به این طرف بیمه نداشته!!!!! شدت فاجعه به حدی بود که خودم یک آن کپ کردم!!! تازه آخر وقت هم هست و هم من باید بروم سر کار و هم این ها می خواهند ببندند و بروند. دسته چکم هم همراهم نیست که کار را یکسره کنم. آن آقایی که آن طرف نشسته می آید جلو و می گوید:"خیلی خب فردا بیایید. فقط محض احتیاط تا فردا ماشین رو بیرون نیارید. خدای نکرده شر نشه براتون..." البته با در نظر گرفتن مسافرت هایی که بنده در طی این یک سال و اندی با این ماشین رفته ام و سفرهای کوتاه بین شهری و ... خودتان مستحضر هستید که این جمله چقدر می تواند مضحک به نظر برسد... یک نگاهی به ماشین که جلوی در بیمه پارک شده می کنم و فقط برای جلوگیری از هر نوع آبروریزی بیشتر یک "بله حتما" می گویم و سریع فلنگ را می بندم می آیم بیرون...

فقط خدا می داند این ها بعد از خروج من چند بار در دانشگاهی که به بنده مدرک داده، افسری که گواهینامه ام را امضا کرده، آن خراب شده ای که من گیج را استخدام کرده و ... را گل گرفته و برای اوضاع مملکتی که دکترش بنده باشم اظهار تاسف کرده اند!

حالا هر چه من بگویم کار و مشغله ذهنی ام زیاد است. جزئیات در ذهنم نمی ماند و مطمئن بودم آن روز که با مامان رفتیم ماشین خودم را بیمه کردم و ... و تازه من برای کارهایی که باید در لحظه انجام بدهم تمرکز حواس و حافظه ام خوب است. فقط مسائل طولانی و علی الخصوص تاریخ ها در ذهنم نمی ماند... باز هم باعث نمی شود مثلا پدر جان خودمان بهمان نگوید:"بابا تو فقط پات رو گازه؟ اینو مثل اسب بتازونی؟"

بقیه که جای خود دارند..!


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۲۲:۲۶
رها .