شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۱۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

شهروندنیوز:

وقوع سیل باعث کشف استانی به نام سیستان و بلوچستان شد!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۵۹
رها .

تو داروخانه همین طور که سرم پایینه و تند و تند دارم نسخه رد می کنم یه کلوتریمازول واژینال می دم به خانمه می گم اینم هر شب یه اپلیکاتور...

-          ]خانمه[ این از این چیزاست؟

-          ]من[ بله!

-          اونوقت چیز نداره؟

-          نه از جای دیگه تهیه کنید...

یه صدای ویز ویز از اون پشت میاد. برمی گردم می بینم بچه ها ریسه رفتن از خنده. با خنده بهشون می گم "رسیدم به اون مرحله که مریض بگه ف خودم رفتم فرحزاد!"... یکی دو ساعت بعد موقع استراحت یکی از بچه ها لیوان به دست اومده می گه:

-          خانم دکتر من برم چیز؟

-          برو... :)))

-          چیز نداره؟

-          نه، خیالت راحت D:

----------------------------------------------------

رئیس درمانگاه اومده اول کلی واسم صغری کبری چیده بعد با یه حالت محجوبی می گه: "حقیقتش فلانی از طبقه پایین اومده ازت خواستگاری کرده، به چند نفر گفته کسی جرات نکرده بیاد بهت بگه. دیگه از من خواست بگم... البته من خودم بهش گفتم که احتمال خیلی زیاد نظر شما منفیه و ... حالت نظرت چیه؟"

با خنده بهش می گم "آقای دکتر زدی بخت دختر مردمو بستی، حالا تازه می پرسی نظرت چیه؟! دیگه من الان چی بگم آخه؟" اولش جا می خوره ولی بعد اونم میندازه رو شوخی خنده:"کاری نداره که... می خوای همین الان زنگ می زنم بیاد بالا!" می بینم که ای وای کار خرابی شد. بهش می گم"نه دیگه من رو حرف رئیسم حرف نمی زنم" خلاصه یه ربعی از اون تهدید و از ما انکار(!) تا آخر گفتم که "حالا جدا از شوخی، جواب من واقعا منفیه. کار خوبی کردین گفتین نه."

--------------------------------------------------------------

اینجا یه آقای دکتری هست دست خطش فاجعه است. چند روز قبل تو پانسیون دیدمش رفتم خودمو معرفی کرده و خواهش کردم بهمون رحم کنه و یه مقدار خواناتر بنویسه که خطا و اشتباهی رخ نده که تازه متوجه شدم دست خطش پیش حرف زدنش خداست! یعنی هر چیزی رو دو سه بار باید می پرسیدم تا متوجه بشم چی می گه! به دوستام می گم "یا لیسنینگ من ضعیفه یا اسپیکینگه آقای دکتر... به احترام رایتینگ هم یک دقیقه سکوت می کنیم!"

خدا آخر عاقبت همه رو بخیر کنه...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۴۳
رها .

تقریبا 3 هفته است که در این درمانگاه کار می کنم. اینجا متاسفانه توی داروخانه فلاسک و ... نداریم. ماهم مثل بقیه باید برویم پانسیون. هر کسی 20 دقیقه در6 ساعت وقت استراحت دارد. آن هم به نوبت... چند روز اول خوشم نیامد. ولی بعد که بیشتر پرسنل را شناختم دیدم که اتفاقا اینجا بیشتر خوش می گذرد.

یکی از پرسنل رفته یک پفک خریده و توی پانسیون همه دو دستی رفته اند توی کارش!!! همسر یکی شان زنگ می زد. ایشان هم که نگران است از قافله عقب بماند همان طور که تند تند دارد پفک می خورد گوشی را جواب می دهد که "مورد اورژانسی دارم، اگه کارت واجب نیست بعدا زنگ بزن." و خیلی طبیعی قطع می کند و می رود سر ادامه پفکی که 5 نفر بالای سرش ایستاده اند... صدای قاه قاه خنده بلند می شود...

باز دیروز می روم پانسیون می بینم دکتر ب سریع تبلتش را در می آورد کلش آو کلنزش را چک کند. بعد هم صحبتش با دکتر ج در این رابطه است که شب دوتایی بروند به فلانی -که من نمی شناسم- حمله کنند!! گویا درمانگاه دراین خصوص خیلی متحد است و از من هم پرسیدند کلش دارم یا نه که ما اعلام برائت کردیم و به ایشان گفتیم که فعلا تنها چیزی که در زندگیمان احتیاج نداریم اعتیاد جدید است... ^_^

معرف من به این سازمان یکی از دوستانم بود که شیفت صبح داروخانه را دارد و من دقیقا زمانی آمده ام که ایشان با رییس درمانگاه رابطه شان کارد و پنیر است. ایشان مسئول امور دارویی درمانگاه است و بنده مسئول فنی داروخانه. حالا من گیر افتاده ام بین این دوتا. آقای دکتر –رئیس درمانگاه- برای اذیت کردن خانم دکتر، هی به من پوئن می دهد و مرا بالا می برد و حتی دفعه قبل که داشت عصرانه می خورد مرا دعوت کرده که "بیا خانم دکتر با من عصرانه بخور، تنهایی نمی چسبه..." آدم خوبی است. ولی من در دعوای بین دو نفر آتش بیار معرکه نخواهم شد. نمی دانم توی سرش چه می گذرد. مشکل جفتشان هم این است که معتقدند آن دیگری ایشان را اصلا آدم به حساب نمی آورد! راستش را بخواهید حقیقت هم همین است!! آقای رئیس هم یک بار از دهانش در آمده که "بخواد اینجوری رفتار کنه اعلام عدم نیاز می کنم. ما همین الانشم یه داروساز دیگه داریم. با همون سر می کنیم."

والله قسم من نیامده ام اینجا نان کسی را ببرم. آن هم نان کسی که خودش مرا اینجا آورده! به دوستم می گویم کوتاه بیاید. می گوید"این فکر کرده کیه؟ از نظر چارت سازمانی ایشون مافوق من نیست. مافوق من رئیس دارو و تجهیزات سازمانه!" رابطه مان آنقدر نزدیک نیست که بهش بگویم "خیلی خری" ولی نمی فهمم چرا بعضی ها اینقدر سیاست ندارند! مافوق تو نیست؟؟ به راحتی می تواند تو را از اینجا بیرون کند! فقط خیلی دوستانه می گویم"ببین عزیزم، من اگه جای تو بودم و انقدرم مطمئن بودم که روش خودم درسته، اتفاقا خیلی هم با رئیسم صمیمی می شدم نظرشم می پرسیدم، یه جوری که انگار برام مهمه. تهشم حرف خودمو به کرسی می نشوندم. یا اگه بتونی حرف تو دهنش بذاری که چه بهتر! همون چیزی که تو می خوای رو اون بگه... یه ذره حوصله می خواد. من خودم با رییس شبکه همین کارو کردم! خیلی خوب جواب داد. تهشم همه راضی و خوشحالند! :)))" ولی این ها همه یاسین در گوش کسی خواندن است! اصلا درک نمی کنم چرا بعضی ها انقدر غد و یک دنده اند؟!

مشکلی که اغلب آدم های دارای غرور این مدلی دارند این است که حرف آخر را این ها باید بزنند. اتفاقا به نظر من حق با خانم دکتر است. ولی این طور انتحاری پیش رفتن ره به جایی نمی برد. نمی دانم تا حالا با چنین آدم هایی روبرو شده اید یا نه. با این افراد که در مورد مساله ای صحبت می کنی بیشتر از آن که خود مساله مهم باشد "منیت" افراد است که نمود پیدا می کند. افراد به جای آنکه برای رفع مشکل بحث کنند دارند "من" خودشان را به رخ هم می کشند و در این جنگ تن به تن مهم ترین چالش این است که کی دیگری را ضربه فنی می کند و حرفش ولو اشتباه را به کرسی می نشاند!

از این بحث و جدل ها خسته می شوم و همان طور که به خودم قول می دهم هرگز قاطی موضوعی که به من ربطی ندارد نشوم، دوستم را می کشم کنار و می گویم:"عزیزم به جای این بحثا بیا ببین می تونی آسیکلوویر موضعی رو بیاری تو فارماکوپه که نخوایم واسه کسی که زنا داره چشمیش رو بدیم؟!"

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۳۳
رها .

خیلی ناگهانی کاری از ناکجاآباد پیدا شد با شرایطی به نسبت بهتر از آنچه قبلا داشته ام. تنها مشکلش این است که کار دولتی است! و من از کار دولتی به هزار و یک دلیل فراری ام. ولی گفتیم سنگ مفت گنجشک هم مفت... می رویم اگر خوب بود می مانیم اگر نه هم که چه بهتر...

همان روز اول که می رویم مدارک مورد نیاز را به ساختمان مرکزی تحویل دهیم ما را می فرستند حراست و از آنجا به هسته گزینش! در هر کدام از این ها یک فرم 10 صفحه ای پر می کنیم که روی آن نوشته شده "محرمانه، از ذکر محتوای این فرم به دیگران خودداری کنید." و بنابراین ما هم خودداری می کنیم. ولی بعدها متوجه شدیم به تک تک عزیزانی که اسمشان در پاسخ به سوالات ذکر شده آورده شده زنگ زده اند، از رفیق فابریک ما در دانشگاه و یکی از استادان که من در داروخانه اش شاغل بودم بگیر تا صاحبخانه خانه دانشجوییم! و بالاخره 4 شنبه هفته پیش تماس گرفتند و گفتند فردا برای مصاحبه تشریف بیاورید! ://

رییس درمانگاهی که من قرار بود در آن کار کنم خودش آدم اهل دلی است. ما هم رفتیم و صادقانه گفتیم که در بسیاری مسائل دینی-عقیدتی از بیخ عربیم و یا جواب هایمان از آن هایی نیست که این ها می پسندند و احتمال عدم تاییدمان زیاد است. ایشان هم الحق و الانصاف دستشان درد نکند که یک کاغذ و قلم دادند دست ما و گفتند سوالات بسیار تکراری است و همین هایی که می گویم را حفظ کن برو بگو و والسلام! و ما شروع کردیم نت برداشتن. از اصول و فروع دین گرفته تا مبطلات روزه و ارکان نماز و از آن طرف ولا/ی/ت فق.یه و نظرمان راجع به برجام و آیت الله هاشمی (آن طور که به مذاق مصاحبه گر خوش بیاید) و حجاب و ...

روز مصاحیه هم بلندترین مانتویی که داشتیم پوشیدیم، موهایمان را کاملا پوشاندیم و بدون هر گونه آرایش و درحالیکه حواسمان بود کفش رو بسته بپوشیم رفتیم هسته گزی/نش...

چشمتان روز بد نبیند! یارو یک ساعت و نیم ما را سین جیم کرد! از سوالات خصوصی و شخصی شروع شد تا رسید به آنجا که سوره حمد را بخوان. بعد چندتا سوال راجع به شکیات نماز که ما دوتایش را از صدقه سر آموزش هایی که دیده بودیم جواب دادیم و در بقیه ماندیم! دست آخر هم گفتیم که "خانم من موقع نماز حواسم خیلی جمعه و کثیرالاشک نیستم!" تا دست از سر کچلمان برداشت. بعد گفت تیمم کنیم. بعد آداب غسل را پرسید. بعد نظرمان را راجع به حجاب و آرایش و عمل جراحی زیبایی(!) پرسیدند!! و این که آیا تا به حال اعتکاف و راهپیمایی رفته ایم و آخرین باری که رای دادیم کی بوده؟ مرجع تقلیدمان کیست؟ بعد پرسیدند چرا ازدواج نکرده ایم؟!! و آیا آشپزی بلدیم یا نه!!! و با این ساعات کاری زیادی که داریم بعدها چطور می خواهیم شوهرداری کنیم؟! و اراجیفی از این قبیل...

حقیقتش را بخواهید تا همین جا هم احساس می کردم بخشی از روحم را فروخته ام! و به این فکر می کردم که آیا واقعا جواب هایم خریداری داشته یا نه. یاد شب قبلش میفتم که یکی از دوستانی که قبلا گزینش شده زنگ زد و گفت اسم امام جمعه شهر و مسیر راهپیمایی را بلد باش! و وقتی مامان و بابا قاه قاه داشتند به ما می خندیدند ما در پاسخ با زهر خندی برایشان خواندیم که "واسه نونه... واسه نونه... " و همان موقع هم چقدر از خودمان بدمان آمده بود...

خلاصه همه این ها نسبتا به خیر گذشت و راستش را بخواهید ما تا همین جا هم کمی عصبی شده بودیم. مخصوصا بعد از آن سوالات آشپزی-شوهرداری که البته کمی هم با ایشان اصطکاک لفظی پیدا کردیم که ایشان یکهو بدون مقدمه پرسیدند "الان امام زمان کجاست؟" ما هم که وقتی عصبانی می شویم قاطی کردنمان ملس است با حالت عصبی و خنده پاسخ دادیم "والله من در جریان نیستم!" که ایشان فکر کنم خودش متوجه شد چه سوال احمقانه ای پرسیده و اضافه کرد که "منظورم اینه که ما الان در چه عصری هستیم؟" که ما تازه متوجه شدیم منظورشان عصر غیبت و ولای.ت فق.ی/ه و این هاست. توضیحاتی که از قبل آماده کرده بودیم را بعلاوه آیه ی "عطیع الله" را هم برایشان خواندیم مگر دست از سرمان بردارد. ولی ایشان ول کن نبود:

-          یعنی ولای.ت ف/قی/ه رو خدا تعیین می کنه؟

-      [ما در حالیکه توی خودمان گره خورده ایم:[ نه... مجلس خبرگان تعیین می کنه! ... منظورم اینه که مجلس خبرگان بر اساس معیارهای الهی ایشون رو انتخاب می کنه...

-          الان رئیس مجلس خبرگان کیه؟

-          آقای جنتی؟!!!

-          آیت الله جنتی!

-          بله منظورم همون بود :/

-          نام پدر امام زمان چیه؟

-          امام حسن عسگری؟؟

-          داری می گی یا می پرسی؟

-          می گم؟

-          ]در حالیکه می خندد[ عزیزم گرفتی منو؟

-          ببخشید من خیلی هول شدم!!!

خلاصه این که خودم اصلا نظر مساعدی به مصاحبه ندارم! خدا خودش بخیر بگذراند. اگر هم برایتان شک و شبهه ای ایجاد شده من باب شفاف سازی عرض می کنم که ما را نه برای پاسخ به سوالات شرعی عزیزان قرار بود استخدام کنند و نه سرآشپز آشپزخانه! دنبال دختر خوب برای آقازاده شان هم نمی گشتند! اگر انشاالله قسمت باشد ما قرار است داروخانه درمانگاه را آن هم فقط برای شیفت عصر اداره کنیم...

اگر هنوز هم برایتان جای سوال است که معیار گزینش برای انتخاب نیرو چیست و چطور می شود که آدم های کار نابلد روی کار می آیند، لطفا یک بار دیگر متن را بخوانید!

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۲۱
رها .

فاجعه پشت فاجعه... سقوط هواپیما، تصادف قطار، آلودگی هوا، زنده در آتش سوختن کودکان کار و ... و ... مانده ام این احساس تکلیف بی پایه برخی افراد برای اشغال پست های مدیریتی و به هم ریختن نظم و نسق شهرها و کشور ریشه در کجا دارد؟! شهید چمران می گوید:"تعهد بر تخصص قطعا برتری دارد" اما آدم متعهدی که برغم بی کفایتی و ناکارآمدی احساس وظیفه می کند و پستی را می پذیرد قطعا بی تقواست!

برایم جای سوال است. چرا در این مملکت هیچ چیز جای خودش نیست؟! چرا شهردار شهری که جمعیتش از بسیاری از کشورهای منطقه بیشتر است باید گوشه چشمی به پاستور داشته باشد و تمام هم و غمش بیلبوردهای سیاسی برای کوبیدن برجام باشد؟ خب این ها نتیجه اش می شود این که پایتخت هلیکوپتر آتشنشانی ندارد و در قرن 21 نهایت امکانات کشوری برای عملیات اطفا حریق، آن هم آتشی به آن عظمت، چیزی در حد شلنگ است! نمی دانم عمق فاجعه را متوجه می شوید یا نه؟! مثل این است که بخواهید با قاشق تونل بکنید! حالا شهردار هر چقدر می خواهد بیاید با حضور نمایشی اش مدیریت بحران کند آن هم در حالی که گند بحران مدیریت در همه زمینه ها در آمده! نه برادر من! این ها نوشدارو پس از مرگ سهراب است...

در حقیقت در این مملکت مهم نیست که نردبان آتش نشانی کوتاه است و به طبقات بالا نمی رسد. مهم نیست که چطور بودجه ها و سرمایه های این کشور به فای فنا می رود. این که شایسته سالاری و مدیریت و تخصص در این کشور محلی از اعراب ندارد هم مهم نیست... همین که ما نیروهای انقلابی داریم که هر از گاهی از فتنه اعلام برائت می کنند کافی است. عوضش امنیت داریم! نمی گویم امنیت مرزها چیز کمی است. ولی امنیت جانی در داخل مرزها چه می شود؟ اصلا می دانید چیست؟ به نظر من ما اصلا نیاز نداریم کسی از بیرون بهمان حمله کند. همین طور ولمان کنند خودمان از بین می رویم و می میریم و از هم می پاشیم...

 

به هر حال ساختمان معروف پلاسکو فرو ریخت وهمراه با آن دلهایمان هم... و نه تنها پلاسکو که همه چیز در این مملکت فرو ریخت. آنجا که مردم همیشه حاضر در صحنه راه نمی دادند که ماشین آتش نشانی و آمبولانس رد شود. آنجا که یک عده داشتند در آن شرایط سلفی می گرفتند... آنجا که مرگ امدادگر عادی شد...

هیچ اشکالی ندارد فیلم بگیرید.

فیلم بگیرید که دیگر برای آیندگانمان علامت سوال نباشد که چرا به اینجا رسیدیم...

 

ننگ بر شما

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۱
رها .

از بغض دارم خفه می شم.

همین الان پیکر ۴ نفرشون رو بیرون کشیدند.

خدایا معجزه کن...


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۲
رها .