شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

۱۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

فکر کنید توی روزگاری که همین که به کسی می رسید انقدر از درد و مرض و ناراحتی هایش برایتان می گوید که به این نتیجه می رسید که پرسیدن حال طرف بزرگترین اشتباه زندگیتان بوده، و اگر برای کسی درد دل کنید تا به شما ثابت نکند که از شما بدبخت تر است ول کن قضیه نیست، موجود دلپذیری وجود داشته باشد به نام "آیدا"... <3

که به لطف شبکه های اجتماعی، علی رغم فاصله زیاد دائم الاتصال باشید. بتوانید بروید نمایشگاه نقاشی و کیف کنید از بس نقاشی ها زیبا هستند و عکسش را تندی برایش بفرستید تا او هم ذوق کند. انگار با هم رفته اید! و وقتی یک آهنگ زیبا گوش می کنید دلتان بخواهد برایش بفرستید. و برایش از دعوای چند لحظه پیشتان با مادرتان بگویید که می خواست به زور میوه توی حلقتان بریزد! "انگار بچه گیر آورده!" یا بروید توی اتاق برایش از برادرزادتان بنویسید "آیدا... انقدر امشب عرشیا اذیت کرده اگه به خاطر مامانش نبود تا حالا رندش کرده بودم!" یا از بحثی که سر کار با یک یارویی داشته اید. تندی بروید یک گوشه کناری و ببینید آفلاین است اما برایش پیام بگذارید که "با فلانی دعوام شد... این یارو مستحق مرگ دردناکه!" و بدانید که او می داند منظورتان چیست و بعدش احساس کنید که "آخیش... سبک شدم." و راجع به فلان کتاب یا فلان فیلم صحبت کنید. و زندگی صورتی شود...:) از افکارتان بنویسید. از این که هوس کرده اید تنهایی بروید کیش. یا لنز رنگی خریده اید و اولین کاری که می کنید این باشد که عکسش را بفرستید و نامه ای که برای فلان دوستتان نوشته اید را بفرستید اول او بخواند و اگر لازم می داند اصلاحش کند. یا وقتی با فلان خواستگارتان بیرون می روید خبرهای لحظه به لحظه مخابره کنید. و از هوس های آنیتان بگویید. از این که چقدر دوست دارید بروید غواصی و چقدر دلتان می خواست یک گربه داشته باشید. و او برود مسافرت و برایتان تعریف کند که چرا با مادرش بحثش شده و دست آخر از کنار استخر برایتان عکس بفرستد و بگوید که "عاشق مسافرتای خانوادگیم... مخصوصا وقتی من باهاشون نمی رم!!" و با هم قاه قاه بخندید. بتوانید خودتان باشید. بی سانسور و هر از گاهی به هم بگویید "خدا منو واست حفظ کنه...:)))" و آن یکی بگوید "الهی"  و هر آنچه توی ذهن خرابتان هست را به او بگویید و بدانید که درک می کند. که قضاوتتان نمی کند و خیلی وقت ها حتی می گوید "من هم همین طور!"

و یک شبی مثل دیشب چنین پیامی بدهد:

"هر کسی باید در زندگی اش کسی را داشته باشد که پیش او خودش باشد. که هیجانات لحظه اش را با او در میان بگذارد:

-          موهام رو رنگ کردم.

-          الان دلم خواست ژاپن باشم.

-          می دونی، دلم می خواد الان یکی رو بزنم.

بعد طرف دوم بشنود. میمیک صورتش هم تکان نخورد حتی. فقط بشنود. و بگذارد تو خودت باشی؛ که چیزی را نریزی در دلت. بعد برود و به زندگی روزمره اش برسد.

آنوقت تو بیایی و بنشینی کنار آدم های زندگی ات که اگر به آن ها بگویی: "الان دلم خواست ژاپن باشم" کنکاش می کنند برای خودت بودن.

باید باشد؛ در زندگی هر کسی باید کسی باشد برای شنیدن هیجانات تو در لحظه؛ بی هیچ چرایی؛ بی هیچ اجبار به سانسوری..."

و زیرش بنویسد "تو از اینای منی" (با یک قلب)

من حتی نمی دانم اینجا را می خواند یا نه... ولی هیجان این لحظه من این بود که یکجایی این را بگویم :"آیدایی ، عشقم، besti، خره... خیلی دوستت دارم... خیییییلی خییییلی زیاد"

 خدا واسه من حفظت کنه :) :*

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۳:۳۹
رها .