شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

خدا گر ز حکمت ببندد دری!!!

چهارشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۰، ۰۶:۰۰ ب.ظ
دیگه واسم عادی شده ، این که همین که می خوای یه کاری بکنی مخصوصا کار اداری اولین کلمه ای که می شنوی یه چیزه : ‌نه! نمیشه! این دو روزه پدرم در اومد از بس سر یه مساله کوچیک واسه رسیدن به اون چیزی که حق و حقوق منه انقدر التماس اینو اونو کردم!! آموزش دانشکده هم که اساسا مکان شنیدن الفاظی مثل نمی شه، به ما مربوط نیست، به شما مربوط نیست! به شما تعلق نمی گیره و ... خدا آخر عاقبت هممونو به خیر کنه...وقتی دانشگاه قبول شدم یه دنیا شور و شوق و اراده بودم که کم کم داره سرد می شه. آدم قبل از این که بیاد دانشگاه یه مدینه ی فاضله واسه خودش می سازه که متاسفانه از خیلی لحاظ با واقعیت فاصله داره. مخصوصا اگه یه شهر دیگه باشی که به نحوی می شه گفت واسه اولین بار تو دنیای واقعی پا می ذاری. منظورم دنیایی که دیگه خانواده پشتت نیستن تا اگه کارت جایی گیر کرد واست انجامش بدن و بدون هیچ چشم داشتی هواتوداشته باشن و بدونی که دوستت دارن و تو هم دوستشون داری... اینجا دیگه باید یاد بگیری که مثلا گاهی باید داد بزنی، از حقت دفاع کنی، گاهی باج بدی، گاهی رو دست بخوری، گاهی مرام بذاری و ... یه جورایی ماکت کوچیکی از جامعه. منتها شاید خیلی پاستوریزه تر! به خدا بعضی وقتا آدم مجبوره یه کارایی انجام بده یا با یه کسایی دهن به دهن بشه که ... جدا چرا اینقدر نظام اجرایی ما تو در تو و گره خوردس؟؟ که اگه بخوای یه کاری حتی کار تحقیقی هم انجام بدی انقدر سنگ جلو پات بندازن که عطاشو به لقاش ببخشی! اون موقع که دبیرستان بودیم با چندتا از بچه ها تصمیم گرفتیم یه تحقیق آماری ارائه بدیم در رابطه با بیماری MS در اصفهان (شهر خودمون) چون شنیده بودیم که اصفهان یه جورایی پایتخت MS دنیاست که میگن این مساله بی ارتباط با صنایع و شهرک های صنعتی اطراف شهرو آلودگی بالای صنعتی نیست... خلاصه این قدر با درای بسته رو به رو شدیم و هر چی پرسیدیم گفتن سیکرته! و پاسمون دادن یه جای دیگه که دست آخر ولش کردیم... حالا این یه نمونش بود... خدا نکنه کاراداری داشته باشی! این همه مشاغل واسطه رو سرو سامون دادم هم هنریه. امروز صبح رفتم دانشگاه مرکزی واسه کارای خوابگاه. رفتم پیش خانم ب. مسئول امور خوابگاه بعد از یک ساعت که اونجا معطل شدم و 4-5 باری که سه طبقه رو بالا پایین شدم گفتن کار شما به آقای ق. مربوط می شه. رفتم پیش آقای ق. گفتن برو پیش آقای ن. ! حالا آقای ن. کجاست؟؟ گوشه ی همون اتاق درست مقابل آقای ق. سمت راست (بازم جای شکرش باقیه) رفتم پیش آقای ن. ایشون فرمودند اطلاعاتتون هنوز وارد کامپیوتر نشده!! منظورشون این بود که آقای ق. هنوز اطلاعاتو وارد نکردن و خب ایشون هم سختشون بود اون فرمی که من پر کرده بودم رو از رو میز کناری بردارن مطالعه کنن...!! خلاصه این که نشستیم تا آقای ق. فرم رو وارد کردن... دست آخر هم وقت اداری تموم شد گفتن فردا بیا!!!!  انقدر خسته شده بودم که موقع خواب به خدا گفتم :خدا جون صلاح می دونی این در حکمتتو ببندی در رحمتو وا کنی؟!! ولی خب دیگه پوست کلفت شدم . حالا دیگه واسم مثل روز روشنه که شروع هیچ کاری آسون نیست. نمی دونم همه جای دنیا این طوریه یا فقط تو این مملکت گل و بلبل! فقط امیدوارم این سال تحصیلی جدید که شروع می شه از همه لحاظ بهتر از سالای قبل باشه ... ان شاالله.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۰/۰۶/۳۰
رها .

نظرات  (۱)

این یعنی که سیستم اداری طراحی نشده که مشکل مراجعه کننده حل بشه. طراحی شده که یه ادمهای سرکار باشند!
پاسخ:
اینو باید با آب طلا رو سر در ورودی خیلی از ادارات بنویسن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">