شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

فیزیکال داریم ما!

چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۵۸ ق.ظ
اولین بار که اسمشو شنیدم ترم چهار بودیم. با دوستان از اوقات فراغت بین دو کلاس داشتیم بهره می بردیم که یهو در آمفی تئاتر باز شد و یه عالمه دانشجو اومدن بیرون. به طور دقیق تر از بچه های ترم هفتی بگیر تا ترم دوازده که دیگه درسشون داشت تموم می شد، از هر ورودی چند نفری حضور داشتند. ما هم همین طور هاج و واج داشتیم نگاشون می کردیم که اینا همه با هم چه کلاسی می تونن داشته باشن؟! چرا این کلاسه اینقدر شلوغه؟! با توجه به ماشین حسابا و مداد و پاک کن و خط کش و... یکی از بچه ها حدس زد که اینا همون بخت برگشته هایین که فیزیکال فارمسی دارن! بنده خداها امتحان داشتند و همه قیافه ها مثل برج واویلا بود. این خیل عظیم جمعیت یه هولی تو دلمون انداخت. یعنی اینا همه افتادن؟!!... بعد ما کلی سعی کردیم که فعلا به این درسه فکر نکنیم و چو فردا شود فکر فردا کنیم! ولی من از همون لحظه ای که تو برگه انتخاب واحد کد این درسو وارد می کردم، همیشه استرسشو داشتم. خلاصه اونقدر ترم بالایی ها  در وصف محاسن فیزیکال ارائه ی فضل نمودند که بنده تصمیم گرفتم از ترم پنج و شیش دیگه شروع کنم فیزیکال برداشتن بلکه تا میام فارق التحصیل شم این درسه پاس شه! فیزیکال فارمسی 1 ترم ۶ ارائه می شد. با سلام و صلوات و ماشاالله، ایشاالله رفتیم سر جلسه و در کمال ناباوری بنده و دوستان بنده همگی باحمدالله سرافراز بیرون اومدیم. از چهل نفر کلاسمون جمعا 15 نفر تونستند نمره ی قبولی بیارن ولی باز سر امتحان فیزیکال 2 حضور دوستان ترم بالایی اون قدر پرشور بود که باز هم سر جلسه امتحان تقریبا چهل نفری شدیم. حالا فکر کنید یه درسی هست که اینقدر ذهنیت منفی و جو پراسترس داره اون وقت موقع امتحان میان ترم که می شه اونقدر مسائل جانبی هم پیش میاد که آدم رسما قاطی می کنه! داستان از این قرار بود که تقریبا از یک هفته قبل از امتحان همه بچه ها من جمله خودم، داشتند به شدت –درس که چه عرض کنم!- خر می زدند! دو روز قبل از امتحان بود که من و مریم تصمیم گرفتیم حالا که یه هر کدوم یه دور خوندیم این دو روز رو بذاریم یه روزشو با هم تئوری بخونیم یه روزشم مسئله حل کنیم! هنوز این تصمیم در ذهن خراب شده ی ما تصویب نشده بود که یکی از همکلاسی های خوابگاهی زنگ زد گفت که واسه دوست پسرش یه مشکلی پیش اومده این دوست ما هم می خواد بره ببیندش، نمی تونه خوابگاه بمونه می خواد بیاد خونه ما بعد از خونه ما بره!!! ما هم کلی تو رو دربایستی و ... گیر کردیم گفتیم خب بیا. نمی دونم چقدر آسمون ریسمون به هم بافته بود که خوابگاه بهش اجازه خروج داده بود ولی تقریبا یه ساعت بعد رسید خونمون در حالی که به شدت گریه می کرد و اون آقای به اصطلاح محترم پشت خط هر چند دقیقه یه بار زنگ می زد حال این بنده خدا رو بدتر می کرد! خلاصه اینقدر با هم دعوا کردند و به هم پریدند(!) که در نهایت این رفیق ما تصمیم گرفت نصف شبی با دربست(!) بره شهر محل زندگی اون آقا، ایشون رو ببینند!!! بماند که حالش خوب نبود و دائما می لرزید ودیر وقت بود و راننده ای که اومده بود هم جوون بود و آژانسی که ازش ماشین گرفته بود رو ما نمیشناختیم... اینا همه به درک... مسئله این بود که اون شب رسما داشت سیل می بارید!!! خطر جاده تو این بارون...!!! بعد مریم زد به سرش که این دختره حالش خوب نیست من نمی ذارم تنهایی بره منم باهاش می رم... بعد من به مریم گفتم که اون هر غلطی می خواد بکنه به خودش مربوطه من نمی خوام تو بری... بعد گفتم که اگه تو بری منم میام!... بعد همه چیز قاطی پاطی شد... بعد من تلفنی با دوست پسر دوستم دعوا کردم و رسما بهش گفتم که: "خیلی بی غیرتی که انتظار داری این وقت  شب تو این بارون بیاد اونجا!" بعد دست آخر آژانس که رسید در خونه، مریم رفت پول راننده آژانس رو بده و برشگردونه منم واستادم تو دهنه ی در و گفتم: من نمی ذارم بری. هر بلایی هم که می خوای سر خودت بیاری، بیار فقط بالاغیرتا مبداش خونه ی ما نباشه!هی گفت:" آخه فلان می کنه. بد می شه و ..." منم دیگه ادب و گذاشتم کنار:"تو روح من و تو و دوست پسرت... تو هیچ جایی نمی ری. ok؟" بعد کلی دعواش کردم و رایشو زدم... هرچند دو ساعت بعد دوباره ماشین گرفت و رفت! (جدا چرا ما دخترا اینقدر بدبختیم؟!) خیر سرشون برنامه ازدواجم دارن و قراره تا چهار پنج ماه دیگه رسمیش کنند! خدا آخر عاقبت همه رو به خیر کنه! این از اولین شبی که من و هم خونم تصمیم گرفتیم با هم درس بخونیم...! درس که هیچی... آخر شبی با قرص خوابیدیم و اون شب به هر نحوی بود گذشت! شب بعد-که فرداش امتحان بود- دوباره ما مهمون داشتیم. قرار شد من و خانم میهمان تو هال درس بخونیم مریم بره تو اتاق. که بعد از یه ساعت هر چی مریم تلاش کرد دراتاقو باز کنه نمی شد!  نصف شبی شوخیش گرفته بود این دسته در ما! به هیچ صراط المستقیمی باز نمی شد... حالا فکر کن. شب امتحان فیزیکال من و اون دوست مهمان با پیچ گوشتی افتاده بودیم به جون دسته در. نمی دونید با چه نکبتی درو باز کردیم و چقدر خندیدیم سر این قضیه!دقت بفرمائید که ما فردا صبحش امتحان داشتیم. همین که در باز شد نماینده اس ام اس داد که تو خوابگاه برق رفته بچه ها نمی تونن درس بخونن اگه همه موافقن امتحانو یه روز عقب بندازیم! اصلا این امتحان نحسیش گرفته!!! واقعا چرا این جوریه؟ چرا وقتی یه موقعیت سخت پیش رو داریم و کلی هم داریم تلاش می کنیم که به بهترین شکل انجامش بدیم یهو می بینی از زمین و زمان واسه آدم میاد. یه جوری که کاملا هم غیرقابل پیش بینی و پیش گیریه! بالاخره امتحانه رو دادیم...کاش نمرم خوب بشه! پ.ن: من برگشتم! پ.ن۲: این شعرو یکی از دوستان خصوصی فرستاده بود... بسیار مرتبط به نوشته به نظر میومد: سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد عمه از قم برسد خاله ز کاشان برسد خبر مرگ عمقلی برسد از تبریز نامه ی رحلت دائی ز خراسان برسد صاحب خانه و بقال محل از دو طرف این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج به سراغش زن همسایه شتابان برسد هر بلائی به زمین می رسد از دور سپهر بهر ماتم زده ی بی سر و سامان برسد اکبر از مدرسه با دیده ی گریان آید وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد کرده تعقیب زهر سوی طلبکار مرا ترسم آخر که از این غم به لبم جان برسد گاه از آن محکمه آید پی جلبم مامور گاه از این ناحیه آژان پی آژان برسد من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب وسط معرکه چون غول بیابان برسد پول خواهند زمن من که ندارم یک غاز هرکه خواهد برسد این برسد آن برسد من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی" گفت :  سه پلشت آید وزن زاید و مهمان برسد
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۱/۰۸/۱۷
رها .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">