شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

دوستانی بهتر از آب روان

چهارشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۴۱ ب.ظ
یک مسمویت غذایی ساده بود با کمی افت فشار خون... ولی گویا از دانشگاه که برمی گشتیم آیدا را زیادی نگران کرده بود. حتی نگران این که رها با این حالش ممکن است نتواند برای خودش غذا درست کند.(ای جانم آیدا... تو عزیز دلمی) همخانه ی محترمه، مریم عزیزم هم آخر هفته را رفته تهران و خلاصه ماییم و نوای بی نوایی! این است که آیدا بعد از رسیدن به خانه ناغافل تصمیم می گیرد برایم ناهار بیاورد و این همه راه را می کوبد می آید در خانمان. حالا رها کجاست؟! یک متوکلوپیرامید خورده و در تختخواب گرم و نرمش کابوس می بیند که جلوی دانشگاه سوار تاکسی شده و دارد دزدیده می شود! رها آنقدر سرش به فرار از تاکسی گرم است که برای هیچ کاری وقت ندارد و هر چه صدای زنگ آیفون را می شنود به روی مبارک نمی آورد چون حالش خیلی بد است و یک عده مافیایی دارند می دزدنش و جانش در خطر است و فکر می کند که همسایه ی طبقه ی پایین است که دوباره کلیدش را جا گذاشته و آیفون هم خراب است و رها باید چادر چاقچور کند توی این باران برود در را باز کند و سرش دارد منفجر می شود و اصلا به رها چه که این ها هوش و حواس ندارند... بروند زنگ صاحب خانه را بزنند! رها با خودش تصمیم می گیرد که همین که از خواب بیدار شد برود با همسایه ی طبقه ی پایین دعوا کند... رها حالش خوب نیست...تب دارد و حوصله ندارد... بنده ی خدا دوست پسر هم ندارد که گوش به زنگ تلفنش باشد. رها خیلی گناه دارد... با مامانش هم که امروز صحبت کرده و احتمال این که مامان اینقدر زود دوباره زنگ بزند هم رقم قابل توجهی نیست... و اصلا در این شرایطی که جانش در خطر است یک تلفن چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟ پس سرش را می کند زیر پتو و به هشدارها هیچ پاسخی نمی دهد... نه مثل این که این ها دست بردار نیستند. آمده اند تو در خانه اش را می زنند. رها با عصبانیت بلند می شود. می رود که در را باز کند که ناگهان در خودش باز می شود و صاحب خانه تقریبا پرت می شود تو! رها سر جایش خشکش می زند و در جواب صاحب خانه که "چطوری دخترم؟" همین طور که با آن موهای ژولیده وسط هال ایستاده دستش را می گیرد به کاناپه تا پخش زمین نشود و می گوید:"خوبم!" بعد صاحب خانه تعریف می کند که آیدا طفلی بعد از آن 18 باری که به جز تلفن منزل به موبایل اینجانب زنگ زده و کفش هایم را هم جلوی در دیده  و با آن حالی که من امروز سر کلاس داشته ام و بعد از آن 45 دقیقه ای که پشت در خانه هی زنگ زده و هی جواب نگرفته، مطمئن شده که بنده درون خانه تلف شده ام و هیچ کسی هم نیست که به فریادم برسد این است که بعد از همه ی آن در زدن هایی که کابوس ظهرم را بر هم می زد با مریم تلفنی تصمیم گرفته اند که احتمالا قبل از تماس با اورژانس و آمدن آمبولانس و آتش نشانی، دست به دامان صاحب خانه شوند... و حالا رها کلی خجالت می کشد.خجالت رها وقتی بیشتر شد که دید آیدا دو ظرف پلو و دو ظرف دیگر یکی فسنجان و یکی سوپ مریض پسند آورده... رها حتی رویش نمی شود برایشان توضیح بدهد. رها از همسایه شان پروا که ۸ ماهه باردار است و نگران شده هم خجالت می کشد. دوباره از آیدا هم... از صاحب خانه هم... آنقدر که می خواهد برود از همسایه ی طبقه ی پایین که به سان خروس بی محل هر وقت و بی وقتی می کشاندش دم در هم به خاطر همه ی آن فحش هایی که توی دلش به وی و آبا و اجدادش داده عذر خواهی کند... ولی رها همچنان حالش خوب نیست... تب دارد و حوصله ندارد... حالا رها حتی بیشتر از قبل گناه دارد...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۲/۰۴
رها .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">