شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

یک هفته ی کاری

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۱۰ ق.ظ

کلاس شنا با یلدا خیلی خوش می گذره. نیم وجب بچه مثه ماهی کوچولوها تو آب دست و پا می زنه. از همه جالبترشم پا دوچرخشه. از بیرون که نگاه کنی یه کله کوچولو می بینی که همین جوری نیشش تا بنا گوش بازه و داره سعی می کنه با دست و پا زدنای شلخته خودشو رو آب نگه داره. هر چیم بهش می گم نخند آب می ره تو دهنت گوش نمی کنه و این طور شد که جلسه ی قبلی کلاس کل مجاری تنفسی و گوارشی بچم یه واکس اساسی خورد!

منم که تو چهارمتری یه آن جو گرفتم و از کناره فاصله گرفتم رفتم وسط! مربی هم بیرون آب بود. بعد همون طوری که من داشتم واسه نجات زندگیم تلاش می کردم و دست و پا می زدم از بیرون داد می زد:"آفرین انرژیت خیلی خوبه... فقط پاهاتو بیشتر به سمت بیرون بده." منم مبادا فکر کنید می رفتم زیر آب، آب می رفت تو حلقما! تشنم بود گفتم چه کاریه برم بوفه! خلاصه یه دل سیر آب خوردم! از اون لحاظ!!

یلدا بهونه گیر شده. موبایل می خواد. مامانم گفته می برمت مشاوره اگه گفت واسش گوشی بگیر می گیرم. منم بهش گفتم اگه بی خیال موبایل بشی تایپ ده انگشتی یادت میدم. این بچه ام که عشقشه بتونه تند تند تایپ کنه. قبول کرد و چند روزه شبانه روز پای لپتاپ داره هی شعر می خونه و تایپشون می کنه. قبلا گفتم که می خوام وسایلشو بیارم بچینم تو یه اتاق. جمعه اتاق کنار اتاق خودمو واسش آماده کردم. قفسه ها رو آوردیم تو. عروسکاشو چیدیم. بعد من هر کیف و پلاستیکی که باز می کردم می دیدم چندتا پاکن از توش می ریزه بیرون. نیم وجبی یه عالمه پاکن داره. منم همشو جمع کردم واسش یه کلکسیون پاکن درست کردم که حالا جز افتخارات بچمه و هر کی میاد خونه حتما باید بره از این کلکسیون دیدن کنه.

خلاصه این که باورم نمی شه من که اینقدر واسه بچه ها بی حوصلم چطور ناغافل اینقدر حوصله دار شدم. نگران شدم. حال روحیش واسم مهم شده. نه این که قبلا مهم نبودا. ولی الان یه جور دیگه شده کلا.

مطلب بعدی این که تو این بحران ماشین و کمپین "ماشین صفر نخرید" من تصمیم گرفتم ماشین بخرم! البته من پول پیشو خیلی وقت پیش ریختم به حسابشون. مال قبل ازاین ماجراها بود. ولی حالا دور از جون همگی مثه سگ پیشیمونم که چرا اینقدر عجله کردم و دنبال کاراشم ببینم می شه برم پولمو پس بگیرم یا نه. پول ماشینم تماما خودم دارم می دم. کلا از بعد فارغ التحصیلیم از بابا هیچی پول نگرفتم و دلم از این می سوزه که من این پولو یه تومن یه تومن رو هم گذاشتم تا بالاخره ده تومن تونستم بدم واسه پول پیش. بعد فکر کردن به این که اگه یه کوچولو... یه کوچولو... صبر کرده بودم می تونستم ارزون تر بخرم جیگرمو آتیش می زنه...فعلا سعی می کنم خیلی به این مساله فکر نکنم. هر چند سه شنبه باید برم در نمایندگیش ببینم چه گلی باید به سرم بگیرم. :-(

یه آقای مهندس "الف" اینجا تو شبکه هست بغابت مذهبی و مال عهد هزار و سیصد و درشکه...! عقایدش مربوط می شه به چند سال بعد از انقراض دایناسورها. یه آدم بسیاااااار سنتی عجیب غریبیه. یه شرکت آرایشی بهداشتی می خواسته پد اپیلاسیون بزنه. بعد این آقای مهندس باید زیر مجوزشو امضا کنه. واقعا هم که ایشون عجیب صلاحیت انجام این کار رو داره!! اومده تو اتاق من می گه: این محصولی که اینا می خوان بزنن چی هست اصن؟ منم همین جوری هاج و واج نگاش می کردم. "پد اپیلاسیونه آقای مهندس. خودش که نوشته." بعد می گه "آره دیدم ولی نمی دونم چی هست؟!" بعد هر چی براش توضیح می دم که واسه اپیلاسیون و کندن مو از ریشه است، گیر داده که "نه خانم دکتر. داری اشتباه می کنی. این که خیلی دردناکه!" فکر کن! یارو از عهد دقیانوس اومده به من با این همه قر و فرم می گه راجع به پد اپیلاسیون اشتباه می کنم! در نهایت کار به جایی کشید که من تو اینترنت نشونش دادم تا دلش آروم گرفت. ولی اعصاب منو پیاده کرد سر این پد اپیلاسیون! واقعا عجیبه واسم! یعنی تو عمرش همچین چیزی نشنیده؟! زنش صورتشو  بند ننداخته که اینقدر واسه ایشون خروج مو از ریشه و درد کشیدن برای حصول زیبایی عجیب بود؟!

خبر بعدی هم این که بنده باید سه شنبه برم فرمانداری در جلسه ای مرتبط با قاچاق کالا حضور داشته باشم. البته قرار بود اون آقای دکتر طرحی که همکار بنده هستند برند که مشکل واسشون پیش اومد و قرار شد من و رئیس شبکه بریم. یکی هم نیست بگه آخه منو چه به فرمانداری؟! یه سری نامه هم واسم آوردن روش نوشته "محرمانه" یا "سری".. بعد اینقدر محرمانن!! اینقدر محرمانن!! که حتی خودمم نفهمیدیم چی توش نوشته! کد داده بود انگار! منم صاف بردمشون پیش رئیس شبکه درخواست ترجمه ی تحت الفظی کردم! حالام عزا گرفتم که فردا برم تو جلسه چی گزارش بدم که خدا خوشش بیاد. از اون طرف اون آقای دکتری که گفتم اومد بعد از این که ماجرای دعوایی که جلسه قبل فرمانداری که ایشون حضور داشتند رو تعریف کرد، بی تعارف گفت "اونجا می ری فکر کن واسه یه عده گوسفند!!! حرف می زنی. هیچ جا هم کوتاه نیا و..." فعلا هم بدجوری رو ویبره ام! خلاصه این که اگه صحیح و سالم از پس انجام این کار براومدم هدف من برای انتخاب شغل بعدیم ریاست جمهوریه انشالله! گفتم که از الان در جریان باشید... :)))   

پ.ن: ای لعنت بر روان کسی که خدمات وبلاگ می خواد بده عرضشو نداره! بزن تختش کن خیالمون راحت شه! اونوقت چرا من عین سریش چسبیدم به این وبلاگو عوضش نمی کنم دیگه الله اعلم! امروز باز سایتش بالا نمیاد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۷
رها .

نظرات  (۱)

سلام

صبح بخیر

متاسفانه تو جلسات، دستور جلسه نداریم یا اصلا رعایت نمیشه. زمان بندی هم که نداریم. هیچ منطق از قبل مشخصی برای بحث و نتیجه گیری نیست. یه جور سفسطه گرایی محضه. علاوه بر این در بهترین حالت هر دستگاهی سعی میکنه منافع بخشی خودش رو ببینه. اصلا هم نگاه کلی و منافع ملی و احیانا بیت الحال برای کسی مفهومی غریبه ست.

بنظرم یکی از حسنهای جلسات اینه که صبرت زیاد میشه و مهارتت در شنیدن و احیانا حرف زدن

در مورد طبقه بندی مکاتبات اداری هم انگار نه انگار که سری ، فوری،‌محرمانه یه تعریفی داره. گاهی فک میکنم برای اینکه همه از مفاد یه نامه مطلع بشوند روش میزنن مرحمانه! آنی ! ایقدام سریععععععع

پاسخ:

سلام شادمانه جان.

متاسفانه همین طوره. من اون دفعه صورت جلسه ی یکی از جلسات اداره رو قبل از امضا خوندم ببینم چی نوشته. واقعا سوپرایز شدم!

اونقدر با اون چیزی که در واقعیت اتفاق افتاده بود تفاوت داشت که من یه آن شک کردم این همون جلسه ای بود که من توش شرکت کرده بودم؟!

کلا همه چی فرمالیته است انگار... شوخی داریم با هم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">