شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

من یک بلاگرم

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۰ ب.ظ

یکی از تصمیم های قشنگی که من در زندگی گرفتم همین پروسه ی وبلاگ نویسی بود. این روزها که به لطف کار اداری  زمان زیادی را پشت کامپیوتر هستم تفریح من در ساعات بیکاری سر زدن به سایت ها و وبلاگ هاست. امروز ناگهان به ذهنم رسید خاطرات گذشته را مرور کنم. آن زمان های دور... آن زمانی که هنوز در رها-فارم می نوشتم. قبل از این که آدرس وبلاگم را عوض کنم و در پی آن بسیاری از دوستان مجازی ام را از دست بدهم. شروع کردم خواندن... و چه زیبا به همان دوران می رفتم. خیلی چیزهایی که فراموش کرده بودم دوباره برایم تداعی شد و نکته ی جالب تر زمانی بود که کامنت ها را می خواندم! پاسخی که در هنگام خواندن کامنت ها در ذهنم شکل می گرفت در 99% موارد همانی بود که 4 سال پیش نوشته بودم! با همان ادبیات! با آن که خودم همیشه فکر می کردم از لحاظ نگرشم به دنیا و ادبیات کلامی و بسیاری موارد دیگر خیلی فرق کرده ام اما خواندن پست های پیشین و یکی شدن و ادغام روح و روانم با تک تک کلامات نشان می داد که چقدر این نوشته ها خود من هستند! انگار خودت یک موجود خارجی می شوی برای خودت که می روی و به این  موجود آشنا سر می زنی! حس قشنگی است... مخصوصا برای من که به نوعی هیچ وقت عرضه نداشته ام یک دفتر خاطرات شخصی برای خودم نگه دارم...

خلاصه این که دیدم خواندن خاطرات خیلی لذت دارد و تصمیم گرفتم یک بلاگر فعال باشم. حیف که خیلی از خاطرات از دستم رفت و ننوشتم. خیلی هایش را ننوشتم چون خبرهای خوبی نبودند... از فوت مادربزرگم -که همین چند وقت پیش اتفاق افتاد- هیچ چیز ننوشتم. از دعوای عمه و عمو بعد از مراسم ننوشتم... از این که چقدر از خیلی از فک و فامیلم بدم آمد طی این ماجراها ننوشتم. از اتفاقات دیگر مربوط به برادرم هم ننوشتم. از اتفاقا روزمره ام هم همین طور...

دلم گاهی می گیرد. همیشه به سرزنده بودن و طراوت معروف بوده ام. همیشه هر جا رفته ام یک کوله بار انرژی مثبت و ذوق و شوق با خودم برده ام. حتی در محل کاری که دوستش ندارم. همکارها می آیند اتاقم گپ می زنند و مخصوصا یکیشان که خیلی با هم صمیمی شده ایم و حتما روزی 1 ساعتی را کنار هم می گذرانیم امروز می گفت:"من روزی که می خواستم بیام اینجا استخاره کردم. خوب اومد. با این که دوست نداشتم اومدم. حالا می فهمم اتفاق خوب اون استخاره تو بودی و خوشحالم که اومدم اینجا!" و ناگهان همان طور که در بهتی عجیب نگاهش می کردم، احساس قشنگی به من دست داد که کسی مرا "اتفاق خوب" تلقی کرده!!

من پر از زندگی ام. پر از شور و شوق دیدن و شنیدن و تجربه کردنم. پر از احساسات بزرگ و عمیقم... ولی موقعیت الانم جوری است که اگر بداد روح و روان خودم نرسم می پوسم. می مانم. بوی ماندگی می گیرم و قبل از اینکه این اتفاق بیفتد باید شروع کنم. برای من که شخصیت بسیار بسیار برونگرا و اجتماعی دارم و آن دوستی های قشنگ و عمیق را توی دانشگاه با کسانی ساختم که هرچند شب ها توی تلگرام در ارتباطیم اما از زندگی ام کم شده اند و جایشان عجیب خالیست، پیدا کردن آدمهایی که خاطرات قشنگی را با آن ها رقم بزنم باید در الویت قرار گیرد. من آنقدر از رنگ و بوی روزمگی گرفتن وحشت دارم که برای تک تک لحظاتی که سر کار نیستم برنامه می ریزم تا کاری کنم که احساس کنم زندگی ام در جهت بهتر شدن باشد. در جهت یادگرفتن و احساس زنده بودن داشتن باشد. کلاس های شنا را با جدیت ادامه خواهم داد. یادگیری فرانسه را هم همین طور و در این روزگاری که مریم عزیز و آیدای دوست داشتنی ام که رازدار زندگی ام بودند کنارم نیستند وبلاگ نویسی را جدی تر خواهم گرفت. و دوستان وبلاگی ام را نیز... بابک عزیز هست و صنم خوبم که امروز انگار تازه متوجه شوم! سالهاست همدیگر را می خوانیم و من برای داشتنشان شکر گذارم. جالب است که از همان 5 سال پیش که شروع به نوشتن کردم، از همان موقع می شناسمشان! دوستی 5 ساله چیز کمی نیست! بنده از همین جا یک ابراز ارادتی هم به هر دویشان دارم :) 

و حالا قصد دارم دوستان وبلاگی بیشتری پیدا کنم. شدیدا به این نوع دوستی ها نیاز دارم.

دوستانی که کامنت می گذارید لطفا آدرستان را هم بنویسید تا انشاالله من هم بتوانم به شما سر بزنم... 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۵
رها .

نظرات  (۲)

سلاااام
امیدوارم که حالت خوب باشه .دیدم که میخوای یک بلاگر فعال باشی خیلیم خوبه،فقط دوست خوبم حواست باشه که تمام اعتمادت رو خرج اینحا نکنی!!! این که خیلی از اتفاقات خاص خودت و دلته و هرکسی نباید بخونه،البته این نظر من نیست فقط، امام علی هم تو یکی از سخنانشون به همین اشاره میکنن که تمام محبتت رو نثار کسی بکن اما تمام اعتمادت رو نه و تو همه ی موارد باید این طور بود... در کل موفق باشی.
پاسخ:

  سلام دوست عزیز.

اینجا من خاطراتمو ثبت می کنم. اونم هر چقدرش که دستم به نوشتنش میلی داشته باشه که مسلما همه ی همش هم نیست...

ممنون. شما هم همین طور.

میفهمم چی میگی
یه حس جذابی داره این بلاگر بودن
بخشی از آدم اینجا ثبت میشه که شاید هیچ جور و هیچ جای دیگه نشه اون رو نشون داد

مرسی عزیزم
من هم یه نزدیکیی بهت حس میکنم که قابل وصف نیس
5سال شد؟!  در باورم نمیگنجد!!
پاسخ:
بله صنم گلی... 5 ساله می نویسم و می خونمت! :*

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">