شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

دلم یک خانه می خواهد

پنجشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۷ ب.ظ

دلم عجیب یک خانه می خواهد. سفید باشد. سرامیک کفش طرح چوب باشد. کوچک باشد. پنجره ی بزرگ داشته باشد. طبقه ی بالا باشد و خورشید که می زند تا وسط خانه آفتاب بیفتد. یک دست مبل راحتی ال شکل آبی خوش رنگ بگذارم تویش. یا شاید سبز یشمی. یک دست مبل با یک عالمه کوسن با طرح های مختلف. و یک میزغذا خوری 8 نفره ی همرنگ... یک تلویزیون بزرگ، یک راکر و یک میز که پشت پنجره است برای روزهای تعطیلی که تا هر وقت دلم خواسته خوابیده ام و کلی روی تختم غلط زده ام... فکر کرده ام... مشکلات دنیا را حل کرده ام وعجله ای هم برای بلند شدن نداشته ام تا همان طور که با لباس خواب راحتم توی خانه می چرخم و توی ماگ دلخواهم هات چاکلت می خورم پشتش بنشینم و از پنجره بیرون را نگاه کنم و نور بیفتد روی موهایم و توی دلم بگویم که "به... چه آفتابی!"

خانه خلوت باشد. بوی عود تویش بپیچد و گل طبیعی داشته باشد. یک گلدان شیشه ای بلند با 3 شاخه گیاه بلند پیچداری که اسمش الان خاطرم نیست. آباژور داشته باشد از آن مدل چوبی ها که نور را می پاشد توی فضا و به دیوار نقش می اندازد. نورپردازی خانه مهم است. شب هایش یواش باشد و کم نور و توی تاریکی زیر نور چراغ مطالعه کتاب بخوانم. یا در تاریکی تلویزون تماشا کنم.

یک اتاق داشته باشد. سفید باشد. یک دیوارش را کاغذ دیواری کنم با طرحی از خط های عمودی که می روند به سقف. یک تختخواب باشد و یک کتابخانه و یک میز کوچک کنار تختخواب که چراغ خواب برج ایفلم را رویش بگذارم و عکس یلدا و عسل و اشکان و عرشیا به دیوار باشد که دستشان را انداخته اند گردن همدیگر و ریز می خندند. توی اتاق یک میز آرایش باشد با یک آینه ی بلند. روی میز پر باشد از لاک و رژ لب های رنگارنگ و ادکلن...

خانه پر از موسیقی باشد. مواج باشد. بشود چشم ها را بست و پرواز کرد. آرام باشد. گرم باشد. آزاد باشد و به سبک ومپایرها فقط کسانی که دعوت می شوند بتوانند داخل شوند. توی خانه پرنده باشد. پرنده آزاد باشد. خوشحال باشد و قول بدهد همین که تخم گذاشت نرود 24 ساعت روی تخم هایش و یک ماه تمام مرا تنها بگذارد! توی خانه یک گربه هم باشد! گربه با پرنده دوست باشد و کسی نباشد که بگوید گربه نجس است. گربه ملوس باشد. خواستنی باشد...

خانه توی یک شهر بزرگ باشد. عطر زندگی داشته باشد. از پنجره که بیرون را نگاه می کنی مردم باشند. ماشین ها باشند. درخت باشد. آسمان پیدا باشد و حداقل یک نفر آشنا توی شهر باشد که آدم با دیدنش دلش وا بشود.

توی خانه همیشه بساط نوشیدنی آماده باشد. چای باشد...چای سبز باشد... چای ترش باشد... قهوه باشد... نسکافه باشد... هات چاکلت باشد... کاپوچینو و گل گاو زبون حتی...! خانه ی بی نوشیدنی خانه نمی شود! و توی یخچال دسر باشد. کیک خانگی باشد. غذای دیشب که اضافه آماده باشد و کمی هم میوه...

و مهمان دعوت کنی. به نظرم واجب است که گاهی توی خانه مهمان باشد. مهمانی باشد که دلت نخواهد برود و قبل از آمدنش ذوق کنی و دستمال بکشی و تمیز کنی و به خودت برسی و لباس قشنگ هایت را بپوشی. مهمانی که برایت کادو شیرینی یا شکلات بیاورد و رژیم نداشته باشد و هر چه جلویش بگذاری با اشتها بخورد و تو را هم سر اشتها بیاورد. مهمانی که مثل یک نسیم روی سر خانه بوزد و غبار تنهایی و دلتنگی را از در و دیوار بروبد و برود. برود اما رد عطرش بماند.

به نظر من در تنهایی هم زیبایی های زیادی هست به شرطی که خودت انتخابش کنی. به شرطی که وقتی حوصله ات از تنهایی سر رفت و خواستی کسی باشد، کسی باشد! و دلت نخواهد از بی کسی خودت را به در و دیوار بزنی. تنها باشی اما بی کس نه...

پ.ن: این نوشته صرفا مدیتیشن کوتاهی بود در پایان وقت اداری و ارزش دیگری ندارد! خستگی امروز به کلی بدر شد! :))))

بعدا نوشت: تو پست قبلی زیادی غر زدم. علت رمزدار شدنش هم همین بود. دوست داشتم بنویسم ولی دوست نداشتم خیلی تو صفحه باشه. رمزش رو می فرستم واستون...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۶
رها .

نظرات  (۶)

امیدوارم به خواسته های دلتون برسید.
پاسخ:
ممنونم. شما هم همین طور.
۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۳۷ جواد بزرگ
فوق العاده بود. واقعاً زیبا :)
با اجازتون وبلاگتون رو میزارم توی پیوند هام و دنبالتون میکنم. 
پاسخ:

ممنونم. :)

باعث افتخاره

سلام
مدیتیشن عااااالی بود
به قول خسرو شکیبایی.خونه باید سبز باشه، اما غار تنهایی هم داشته باشه واسه وقتی دلت تنهایی میخواد
پاسخ:

سلام

مرسی عزیزم.

یادش بخیر... خسرو شکیبایی دوست داشتنی

من هم مهمان این خانه باشم با هم لم بدهیم روی آن مبل های احتمالا فیروزه ای - چون بلاخره بین سبز و آبی ماندن نتیجه اش می شود فیروزه ای- و یک لیوان چای تازه دم با پولکی اصفهانی و یک تکه کیک خانگی بخوریم و در متن موسیقی آرام در مورد دنیایی حرف بزنیم که آرزوهایش دست یافتنی و شدنی اند. 
این هم اصلا مدیتیشن و این حرف ها نبود. حالا منو دعوت نکن...........
پاسخ:

با پولکی و گز حتی... لم بدهیم روی مبل های فیروزه ای خوشرنگم. روی میز جلویمان میوه باشد و تخمه برای بعد از چایی... و فیلم ببینم و وسطش حرف بزنیم و یادمان برود داشتیم فیلم می دیدیم و چایمان سرد شود...

وای خدا چقدر خوبه... :)))

فقط رژیم که نداری عزیز دلم؟! ;)

پ.ن: نگران چایی هم نباش. خودم عوضش می کنم. :)

محیطی که ترسیم کردی آرام ست و پراز گرمای حضور

نوشتن از ارزو و خواسته ها مفیدند کمک میکنند که جهتگیری انتظار و رفتارمان را بهتر و شفافتر دریابیم. حتی می توانیم بعدها نقد و بررسی اش کنیم.

اصلا نوشتن از ارزو یک مهارتست. امیدوارم من هم بتوانم

 

پاسخ:

خیلی به آدم حس خوبی می ده!

منتظرم بخونمت... :)

ساعت 3 صبح و من اتفاقی وبلاگتون بعد از سرچ کلمه خونه دانشجویی پیدا کردم ... دنبال خونه دارم میگردم .... راستی به نظرم خوب مینویسی ... موفق باشی (:
پاسخ:
ممنون. اتفاقا خونه دانشجویی ام داشتم. روزگار قشنگی بود...
شما هم همین طور :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">