شاید محال نیست!

Mon Journal Intime

Mon Journal Intime

شاید محال نیست!

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است...

(عرفان نظر آهاری)

بایگانی

اشتباه

چهارشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ب.ظ

می دانید... سال های زیادی است که کم و بیش می نویسم ولی سوالی که برایم مطرح است این است که اصلا در این نوشتن، این زندگی کردن، این هر چه که هست تا چه اندازه با خودم صادق بوده ام؟ بله! جدیدا به این مساله پی برده ام که من آنچنان که باید با خودم و احساساتم صادقانه رفتار نکرده ام!

به "شادی" بیش از آن که باید بها داده ام. یا شاید بگویم بها داده ایم... بیشتر افراد همین طورند. چرا در مواقع غیر شاد ننشسته ام تا خودم را، روانم و احساساتم را مشاهده یا به عبارت دیگر observe کنم. مثلا همین الان. واقعا نمی دانم. "ناراحتم؟خشمگینم؟ غرورم جریحه دار شده؟... در حال حاضر صحیح ترین واژه ای که می توان انتخاب کرد کدام است؟" حالا اگر همان رهای پیشین بودم آنقدر سرم را به چیزهای دیگر گرم می کردم که امکان فکر کردن به این مساله و تحلیل آن را به کل از خودم سلب می کردم... این که من الان دقیقا مشکلم چیست!

.

.

.

موقع رانندگی یک لحظه به خودم می آیم! اکثر مواقع، هنگام گوش دادن به آهنگ و شعر و ترانه تمرکزم را گذاشته ام روی خوانندگی همزمان خودم، تحریرها، استاکاتو یا پیتزیکاتوی صدا و قدرت آن در حدی که از صدای خوانده بالاتر برود... کمتر پیش آمده به زمان احتمالا زیادی که صرف شده تا تاثیری که باید در من مخاطب بگذارد، آن دریچه ای که احتمالا باید در دنیای من بگشاید و آن حس عمیق یا حتی سطحی که باید ایجاد کند، که این آهنگ دارد چه فضایی را به تصویر می کشد، چه می گوید و ... توجه کنم! همگی این ها را با تمرکز بر روی مسائل فنی از دست داده ام...! که شخصیت من این گونه است. تاکیدم بر مسائل علمی و تکنیکی آنقدر زیاد است که از بخش حسی و هنری باز می مانم! حقیقت این است که در زندگی همیشه این گونه رفتار کرده ام. بخش احساسی زندگی ام را کور کردم و سواد عاطفی ام اغلب برگرفته از تجربیات دوستانم، کتاب و فیلم بود...

و حالا درد دارد! آشنا شدن با احساساتی که گاها غریبه اند... تجربیات شیرینی که می دانی نمی ماند و نمی دانی با آن چه کار کنی! تجربیات تلخی که هنوز خنجر می زند و این احساس نیاز به کامل بودن... بی عیب و نقص بودن... این که رها اشتباه نمی کند! و هر کاری را به نحو احسن به انجام می رساند!

اصلا چه کسی باید به ما حق اشتباه کردن بدهد؟ چه کسی جز خودمان؟! چرا باید اینقدر کامل و بدون نقص باشیم؟ آیا این حس نشات گرفته از چیزی فراتر از نیاز به تایید و قبول خود حقیرمان (!) و برآورده کردن نیازهای غرور سیری ناپذیرمان است؟ که اگر حقیر نبود نیاز به این همه تایید نداشت! عزت نفسمان ما را فارغ از همه ی قضاوت ها و کاستی هایی که از طبیعت انسان برمی آید می پذیرفت و تکریم میکرد... و دوست داشتیم... حتی خود اشتباه کرده مان را!! چرا نباید در اشتباهاتمان خودمان را بپذیریم و تایید کنیم؟

بله! مسئولیت خود و اشتباهاتمان را بپذیریم! از آن فرار نکنیم، مشاهده اش کنیم، جستجو کنیم که زندگی چه درسی قرار است در آن اشتباه به ما بدهد و درسمان را که یاد گرفتیم خودمان را بابت این همه شجاعت برای مواجه شد با کاستی هایمان... با روح عریان ناکاملمان... تحسین کنیم!

و ببوسیم حتی!

و در نهایت خودمان را ببخشیم و یک "فدای سرت" بلند به خودمان بگوییم...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۹/۲۰
رها .